[ میدونی گاهی فکر میکنم دیوونه ترین ادم زمینم!
میشینم به این فکر میکنم که موقعی که متولد شدم چند سالت بوده
15 سال؟ اوه گاد.
دنبال دختر بازی و فیک ایدی برای کلاب و اینا بودی لابد!
بعد یه گوشه ای ازین دنیا..
یه دختری به دنیا اومد که قرار بود عاشقت بشه!
زین ،
هیچ روزیو داشتی که حس کنی قلبت داره از بدنت میاد بیرون؟
مامان من داشت
موقعی که منو به دنیا اورد
و بعد ازون دو قسمت شد
یه قسمت دیگش توی من زندگی میکرد
ارزوهاش ، رویاهاش ، کل چیزایی که با وجود من فاتحشونو خونده بود.
اونا توی من زندگی میکردن!
من بزرگ میشدم و ارزوهای اون کمرنگ تر میشد
این اواخر ازش پرسیدم آرزویی توی زندگیت داری یا نه؟
اونم چند دقیقه فکر کرد
چیزی یادش نیومد زین
میفهمی؟
دارم ارزوهاشو ازش میدزدم
مردشو .
من نمیخوام کسی باشم که کل زندگی از خودش متنفر بود
نمیخوام تنها ادم مهم زندگیمو از دست بدم
تو برام مهمی
خیلی مهمی
بوسه ی اول ، باکرگیم و تمام اولین هامو بهت دادم
ولی نمیشه خب؟
باید برم تا جایی که به بی نهایت برسم
نمیخوام یه روزی ازت متنفر باشم
میخوام چند سال دیگه وقتی پامو توی خونه میزارم و
میبینمت بهت بگم
دوست من
و این "دوست من" گفتن واقعی باشه!
عشق من، دوست اینده من
زندگی همیشه جوری نیست که ما توقعشو داریم
و من اینو تازه فهمیدم
به علاوه ی اینکه ما لازم نداریم با کسی یکی بشیم تا حس کنیم کاملیم
گاهی خودمون خودمونو تکمیل میکنیم
و من ، منو تکمیل میکنه !
چی تورو تکمیل میکنه زین؟
پیداش کن!
خوشحال باش!
لبخند بزن ، و بزار زبونت پشت دندونای شیری رنگت مخفی بشه
بزار چشمای درخشانت به کلی ادم امید بده!
زندگی کن زین ،
من میخوام زندگی کنم!
مچکرم که اومدی و شدی بزرگترین لبخند زندگی من!
حالا دیگه وقت قهقه زدنه!با عشق از سراسر قلبم ،
نیروانا کوبین . ]تایپ کردن نامه رو تموم کردم و بعد برداشتن کیف دستیم سوار اتوبوس مخصوص شدم تا به پرواز برسونتم
وقتی که روی پله های هواپیما وایساده بودم نور خورشید داشت پایین میرفت و منظره ی زیبایی به کشورم داده بود ، جایی که داشتم برای آینده ترکش میکردمآینده ای که برای فهمیدنش باید زندگیش میکردم ،
تا زمانی که از راه برسه!شاید دیگه هیچ وقت کسی مثل بلو یا زینو ملاقات نکنم
ولی از یه چیزی مطمعنممن برای خوشحال کردن خودم اینجام
نه برای کس دیگه ای
اینو هر دختری باید بدونه.و البته ...
اینجا تازه شروع داستان منه ...[ پایان ]
YOU ARE READING
BABY GIRL [AU] Book1
Fanfiction"اگه تا الان دیوونه نبودم .. فک کنم دارم مجنون میشم!"