11

746 102 21
                                    

(قسمت 11)

لیام 👇👇👇

درو بستم و از اتاق هری اومدم بیرون

لعنت به من گند زدم، اون چه غلطی بود که من کردم
دارم دیونه میشم،انگاری تنها کاری که من بلدم گند زدنه،لعنت بهم

سریع رفتم سمت اتاقم، نمیتونم تو دید باشم باید تنها باشم
وقتی رفتم داخل اومد سریع در رو ببندم که دیدم سوفیا رو تخت دراز کشیده، فقط اینو الان کم داشتم

"برو بیرون "

بهش با عصبانیت گفتم، اون سریع از روی تخت پاشد و با ترس اومد سمتم

"عشقم، خ..خوبی؟ "

دستشو گذاشت روی شونم،به دستش نگاه کردم، نه،نه،نه... این درست نیست اون حق دست زدن به منو نداره، فقط،فقط نایل میتونه بهم دست بزنه نه هیچ کس دیگه ای، فقط اون میتونه منو عشقم، صدا کنه، نه هرکس دیگه ای

دستشو از روی شونم کنار زدم و انگشت اشارمو سمتش گرفتم

"بار آخرت باشه...بار آخرت باشه که بهم دست میزنی، حالا برو بیرون "

تو چشماش شک جمع شد و رفت بیرون
سریع درو پشت سرش قفل کردم و به در تکیه دادم

چشمامو بستم و قیافه مظلوم و بی گناه نایل اومد جلو چشمم، اون تیله های آبیش که پر از اشک شده بود
با مشتم محکم رو قلبم زدم و تا تمومش کنه ولی بی فایده بود...
من چطور اجازه دادم نایل ناراحت بشه؟  چطور تونستم خودم دلیل ناراحتیش بشم...

سرمو از پشت محکم کوبیدم به در

"احمق، احمق، احمق "

بلند بلند با خودم تکرار کردم، اره من یه احمقم، یه احمق عوضی، یه عوضی که عشقش رو ناراحت میکنه
با عصبانیت رفتم سمت میزم و هرچی روش بود رو زدم شکستم و همون جا نشستم و به اشک هام اجازه ریختن دادم

لویی 👇👇

تو اتاق دراز کشیدم بودم که صدای شکستن از تو اتاق بغلی یعنی همون اتاق لیام، سریع از روی تخت بلندشدم و رفتم سمت اتاقش

دستگیره رو پیچوندم ولی باز نشد

"لیام؟ تو اونجایی؟ خوبی؟ "

چیزی نگفت، ولی صدای هق هق های ارومش رو میشنیدم، دوباره در زدم

"لیام درو باز کن "

داد زدم و صداش کردم

"برو، تنهام بزار لویی "

لیام داد زد و من دوباره در زدم

"لعنتی این درو باز کن"

داد زدمو به در لگد زدم

"چی شده لو؟ چرا داد میزنی؟ "

هری پرسید و نایل با تعجب و نگرانی به.در نگاه کرد

"واسه ل.. لیام اتفاقی افتاده؟ "

نایل با نگرانی پرسید و هری اروم دستشو فشار داد،  رومو از دستشون گرفتم و دوباره در زدم

"لیام بازکن "

"جواب بده لو "

هری دوباره تکرار کرد

"تو اتاقم بودم، صدای شکستن از اتاقش شنیدم، الانم فقط داره گریه میکنه و هرچی میگم باز نمیکنه، فقط بهم گفت برو "

توضیح دادم و با عصبانیت به در لگد زدم

"لیام، باز کن "

هری گفت ولی باز جوابی نگرفتیم، چند بار دیگه هم در زدیم ولی باز جواب نگرفتیم

"لیام دارم برای بار آخر میگم اگه این در لعنتی رو باز نکنی میشکنمش "

داد زدم و با عصبانیت موهامو دادم عقب

"ل... لیام، باز کن، لطفا، بازش کن این درو "

نایل که تا الان ساکت بود گفت
ولی باز هیچی
اومدم تا در بزنم ولی صدای چرخیدن قفل، منو خشک کرد..
ولی واقعا؟!!  ما از کی تا بحال داریم خودمون رو پاره میکنیم، اون وقت، تا نایل ازش خواست درو باز کرد

"انگار منتظر تو بود "

به نایل تیکه انداختم و دستگیره رو چرخوندم درو باز کردم
هری و نایل هم پشتم اومدن داخل

"اوه خدا، این اتاق داغون شده "

هری گفت و به اطراف نگاه کرد،حق داره تقریبا همه چیز رو شکسته... خودشم وسط تمام، اونا نشسته بود

اوه... پاهاش داره خون میاد، اون احمق چرا چیزی پاش نکرد
سریع رفتم سمتش

"بهم دست نزن، نزدیکم نشو "

لیام داد زد و خودشو بیشتر جمع کرد

ازش فاصله گرفتم

"خوب حداقل بگو چی شده "

من گفتم ولی بازم جواب نداد فقط گریه کرد واقعا خیلی رو اعصابه ما نگرانشیم اون فقط گریه میکنه

نایل به هری نگاه کرد و هری سرشو تکون داد و نایل به لیام نگاه کرد و رفت سمتش،لیام هیچ عکس‌العملی نشون نداد، فقط گریه کرد
نایل جلوش زانو زد و دستشو روی شونش گذاشت، لیام سرشو بلند کرد و فقط بهش نگاه کرد ، نایل با دستاش صورتشو گرفت و اشکاش رو پاک کرد

"لیام گریه نکن "

نایل وقتی گفت که اشک از چشمای خودشم ریخت

اینا چند مدته که خیلی عجیب شدن

"من، من نمیخواستم ناراحتت کنم، من حتی ب..به این نمیخوام فکر کنم، م.. من..منو ببخش، من.. من.. "

لیام تند تند میگفت، نایل دستشو روی لباش گذاشت و ساکتش کرد

"لی،هیچی نگو، من همون لحظه بخشیدمت، دیگه گریه، نکن،من ناراحت میشم وقتی گریه میکنی "

نایل گفت و دستشو از روی لبای لیام به سمت صورتش برد و اشکاش رو پاک کرد، ولی بعدش لیام محکم بغلش و گریه کرد

من مطمئنم که یه چیزی بینشون هست اینا خیلی عجیبن

________

این قسمت نظر ندید خودمو میکشم پس سریع 😁😁

طولانی گذاشتم به درخواست چندتا عشق ❤️
زود نظر

He's Mine ( niam )Where stories live. Discover now