17

654 83 18
                                    

Part 17
.
..
.
.
لیام 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻

لعنت بهش، من الان چطوری باید ثابت کنم که من اون حرفا رو نزدم، من چطور بهش بگم بخاطر خودش زدمش، بخاطر اینکه اون بهم گفت که از نایل فاصله بگیر زدمش، بخاطر اینکه بهم گفت کاری میکنم که هیچ وقت به نایل نرسی زدمش....
لعنت بهش من الان چطوری باید اینارو به نایل ثابت کنم، اون الان منو به آدم عوضی میدونه و هری هم اون آدم خوبه ی داستان....

من چرا انقدر بد شانسم!؟؟چراااا؟!!

"لیام... "

به سمت لویی برگشتم و اون وسط چهار چوب در وایستاده بود و جعبه پیتزا هم دستش بود

رومو ازش گرفتم و روی تخت دراز کشیدم

"لیام، اوم... هری گفت که احتمالا گشنته و غذاتو برات بیارم "

"اوووه، آقا نگران من شده!!؟؟؟  نمی خورم "

چه مسخره حالا میگه برام غذا بيارن، عوضی

"اما تو از صبح ظهر چیزی نخوردی "

روی تخت نشستم و مستقیم با عصبانیت به چشماش نگاه کردم

"لویییییی من ن_م_ی_خ_و_ر_م
اگه متوجه شدی،از اینجا برو بیرون "

لویی سرش رو تکون داد

"باشه میرم ولی قبلش، هری گفت که بهت بگم که بخاطر کارت تورو بخشیده و گفت که هرچی باشه دوستیم "

لویی گفت و انگار روی سرم آب جوش ریختن، آخه یه آدم چقدر میتونه عوضی باشه، هاااا؟؟!!

"اون دقیقا چه گهی خورد؟؟!! "

اینو با داد گفتم و رفتم سمت لویی و یقشو گرفتم و چسبوندمش به در

"هییی چرا قاطی میکنی؟ مگه من گفتم، که منو میگیری؟؟ "

لویی گفت و من هل داد عقب، با این حرف لویی به خودم اومدم، حق با اونه اون این وسط بیگناهه

"من متاسفم لویی، من نباید عصبانیتمو روی تو خالی میکردم "

"لیام منو میدونم الان عصبی ولی با داد و دعوا کاری درست نميشه "

سرمو انداختم پایین

"درسته ولی من بیگناهم، من کاری نکردم،درسته من به هری مشت زدم ولی حقش بود، اون بهم گفت که از نایل فاصله بگیر، اون گفت که کاری میکنه که به نایل نرسم، لویی من دارم دیوونه میشم، نمیدونم چیکار کنم "

لویی با چشمای گرد بهم نگاه کرد

"چرا!؟ هری باید اینارو بهت بگه!؟ چرا بعدش باید دروغ بگه به نایل، لیام ما همه میدونیم که هری دروغگو نیست"

"این یعنی اینکه من دارم دروغ میگم!؟ آره لویی من، تو که خودت میدونی من حتی از کسی که دروغ میگه متنفرم بعد خودم دارم دروغ میگم!؟ "

He's Mine ( niam )Where stories live. Discover now