(قسمت 13)
لیام 👇👇👇
بالاخره گفتمش، چیزی رو که مدت هاست تو خودم نگه داشتم رو...
"لی.. لیام... این... این نميتونه درست باشه "
نایل بعد از چند دقیقه که با اون تیله های جذابش بهم زل زده بود گفت و سکوت بینمون رو شکست
موهاش رو از روی صورتش کنار زدم
"چرا؟... چرا درست نیست؟ "
نایل چشاشو بست و به نفس عمیق کشید
"اوه... لیام، این امکان نداره منو تو، ما دوستیم، ما دوتا پسریم، ما یه بند لعنتی هستیم، میفهمی که لیام؟ "
نایل از روی تخت بلند شد، منم همین کارو کردم سریع بلند شدم
"نه نایلر تو متوجه نیستی، آره ما دوستیم و قرار همیشه باشیم، اگه میگی ما دوتا پسریم، اینجا رابطه دوتا پسر مشکلی نیست، تو بند بودنم ربطی نداره "
"جدی لیام؟ ما تو به بندی هستیم که نصف بیشتر طرفداراش دختر، بعد تو میگی ربطی نداره؟؟ "
"نایل اگه اونا طرفدار باشن با این کنار میان، اونا دوست دارن ما رو خوشحال ببینن "
من گفتم دست نایل رو گرفتم
"نایل، این چيزيه که ما میخوایم، به هیچکس ربطی نداره "
نایل روشو ازم گرفت
"تو از کجا میدونی این چيزيه که من ميخوام؟ "
نایل بعد این حرف به من نگاه کرد ولی با نگاهش قلبم درد گرفت، اون به نگاه سرد و بی احساس بود
"ای.. این یعنی چی؟!! "
من با لکنت گفتم و به زور بغضمو قورت دادم، نه من، من مطمئنم که اون بهم حس داره، من میدونم اونم اینو، ميخواد، اگه اینطور نبود، اون به بوسم جواب نمی داد، یا وقتی که تو بوسه دستمو بردم زیر لباسش و پوست نرمش رو لمس کردم نمی لرزید اگه بهم حس نداشت...
اون نميتونه تمام اینو انکار کنه نه ... این امکان ندارهنایل یه پوزخند زد و نزدیکم شد
"لیام، عزیزم، انگار یه چیز خیلی مهمی رو از یادت بردی که من ميخوام بهت یاد آوری کنم،اونم سوفياست، دوست دختر عزیزت،مامی طرفدارا...درسته لیام تو دوست دختر داری، اینو فراموش کرده بودی"
نایل اخم کرد
"نایل من، من بهش اهمیت نمیدم، من باهاش بهم میزنم اون برام بی ارزشه،باهاش بهم میزنم قول ميدم، اون فقط یه مهره بود که باید تو زندگیم حرکت میکرد "
نایل بهم غمگین نگاه کرد، لعنت بهش من طاقت ندارم اینطور ببينمش
"جدی!؟که برات بی ارزشه؟ لیام نیست، تو دوسش داری من دیدم، من دیدم که چطور میبوسیدیش لعنتی، من دیدم که اون زبون لعنتیت رو چطور تو دهنش تکون میدادی وقتی چشماتو بسته بودی و لذت میبردی... من دیدم، من هزار بار دیدم پس ديگه برام قصه نگو، من دیگه بزرگ شدم "
نایل حرفاش رو که زد خواست بره که دستشو گرفتم و سریع لبامو گذاشتم رو لباش و محکم و با تمام احساس بوسیدمش، یه جوری که انگار دارم حسمو از طریق لبام بهش تزریق میکنم
نایل بعد چند دقیقه منو کنار زد
"لعنت بهت،چرا این کار رو می کنی؟ هاااا؟؟! چراااا؟"
دوباره نزدیک شدم و سرش رو بالا گرفتم،مجبورش کردم نگام کنه، اون با چشمای خیسش بهم نگاه کرد،اشکش رو پاک کردم، من طاقت اشکش رو ندارم
"نایل گوش کن.... مجبور بودم ببوسمش،من حسی نداشتم هیچ وقت، ولی به سوفيا احترام میزاشتم، البته نه این اواخر... ولی من موقعه بوسیدنش چشامو میبستم، میدونی چرا؟؟؟.... چون نبینم که دارم اونو بوس میکنم، من تو ذهنم تورو تصور میکردم، به این فکر میکردم که اون الان تویی که داری منو میبوسی... این برای من چیز تازه ای نیست من سالهاست که این حس رو به تو دارم و سعی به انکارش کردم ،سعی کردم تمتم حسموـبه عقب هل بدم ،میگفتم اشتباهه اما دیگه نه ،نمیخوام یه لحظه هم ازت دور باشم "
نایل اشکاش پشت سر هم میریختن و من پاکشون میکردم
"لی.... من... من.... نميدونم چی بگم... من خیلی گيجم "
بهش لبخند زدم و جای رد اشکاش رو بوس کردم
"چیزی نگو، نایل من تا هر وقت بخوای بهت وقت میدم، تا بهش فکر کنی، ولی فراموش نکن که من... من دوست دارم نایل هوران "
____________
لیییییییییاااام ❤️😍😍😭😭
راستی عاشقتونم همتون عشقیییییییید ❤️❤️❤️❤️
دوستون دارم 😊❤️💋
YOU ARE READING
He's Mine ( niam )
FanfictionHe's mine _ niam طرفدار : نایل من عاشقتم ، میشه با من ازدواج کنی ؟ نایل به اون دختر که با عشق بهش نگاه میکرد لبخند زد تا با یه جواب بله دختر رو خوشحال کنه ، البته که فقط برای خوشحال کردن اون دختر ، نایل عاشق طرفداراشه ولی قبل از اینکه نایل بخواد ج...