Chapter 5

408 22 1
                                    

رفتیم روصندلی نشستیم ک اواکوچولورودیدم ک کنار دایی گودزیلاش و دوس دختر عملیش داشت ب مهموناخوشامدمیگفت

ی لباس خوشگلم تنش بود ک دوتا بال فرشته ام بش وصل میشد اللللهی

دختره مث کوالا ب بازوشروین اویزون شده بود ایییییی چندش
روکردم ب هاله و گفتم

ـ هاله من قرم میاد
ـ جهندم
ـ پاشوبریم قربدیم خوووو

ـخواهش کن
ـ ی پس گردنی نامحسوس زدم پس کلشوگفتم

ـ پاشوبینم توام ادم شدی براما

ـ هاله نوچ نوچی کردو باعشوه گفت

ـ فرشتگان هرگزادم نمیشوند
دستشوکشیدمو رفتیم وسط شروع کردیم ب قردادن خدایی دوتامونم هماهنگ میرقصیدیم

هاله وسطاش خسته شدو رف منم عین خری ک مونده بود توگل مجبور شدم تنهایی برقصم بلکه این اهنگ تموم شه

معذب داشتم باسنموتکون میدادم(معذبه مثلا)
ک ی پسر خوشگل اومدجلوم و شروع کرد بام رقصیدن

به به چی ازاین بهتر

اوففففف نگا سیسک پک دالهعضلات سینشونگاوای مامانم اینابگیرمنو

داشتم هیزی میکردم ک باصدای پسره ب خودم اومدم

ـ این بغل میتونه مال توبشه ها بعدم ی چشمک ریز زدو زبونشو رولباش کشید

یا امام زاده تتلو جوون مردم ب فنارف

اومدم ی جواب دندونشکن بش بدم ک خداروشکر اهنگ تموم شد

کشیدم توبغلشو دستشوگذاشت روباسنمو اروم بالاپایین کرد
لامصب بدنش حرف نداشت

دیدم یکم دیگه توبغلش باشم فاتحم خوندس اومدم خودموبکشم بیرون ازبغلش ک نزاشتو فشار کوچیکی ب نشیمنگاه مبارکم داد

دیدم ن خعلی اوضاش خطریع باتمام توانم ب سینش فشاراوردم ک ازخودم جداش کنم دریغ ازی تکون

ی لحظه حس کردم راه نفسم بازشد اوفیشششش دیدم شروین پسررواز یقه گرفتو ازم جداش کرد

بعدم اومد درنزدیکترین فاصله ازم ایستادو سرشوخم کرد ب طرفم

پیش خودم گفتم جون جوووون ب مراد دلم رسیدم لباموغنچه کردمو چشاموبستم

هرچی منتظرموندم دیه نه خبری نیس اروم یکی ازچشاموباز کردمو ب شروین نگا کردم

دیدم مث بز داره برو بر نگام میکنه

واییییی ابروم رفت خودمونباختموگفتم وای چ لواشک ترشی بود انگار اون قیافه ای ک گرفتم از ترشی لواشک بود
شروین ی نگاه عاقل اندر سفیهانه(درست نوشتم)بم انداختودرگوشم گفت

ـ خانوم کوچولومواظب باش اینجا اکثرن مستن کاردستت میدنا

نفسای داغش ب گوشم میخوردومورمورم میشد

اینوگفتو رفت

وایییی عجب ضایعی شدی شمیم خاک توسرت

باسری افکنده رفتم پیش نهالو نشستم کنارش
بانگام شروینو تعقیب کردم ک بادختره رفت اتاقش

جوووون حالا نوبت توعه شمیم خانوم

ب ی دیقه نکشید ک دیدم دختره بادادوبیداد زدبیرون ازاتاق

شروینم دنبالش

هاله ی نگامشکوکی بم انداختوگفت باز چ اتیشی سوزوندی
خودمو عادی نشون دادمو گفتم

ـ بوخودامن کالی نکلدم

ـ الهی شروین برات بمیره نگاقیافشو عین خرشرک شده

ـ زهرمار روانی ازقیافه توک بهتره
داشتیم سر قیافه بحث میکردیم ک شروین اومد ی نگابرزخی ب طرفم انداختورفت تواتاق

ـ یا خود خودا خشم اژدها

یکم ک ازمهمونی گذشت خسته شدم ب هاله ک داشت باگوشیش ور میرفت نگا کردمو گفتم

ـ توله من خسته شدم میرم بیرون ی گشتی بزنموبیام
ـ اوکی زود بیا شام بخوریموبریم

ـ حله
اروم ب سمت بیرون قدم برداشتم ک دیدم ی صدایی ازقسمت راه پله میاد منم ک فضول تادیدم کسی حواسش نیست د بدو ک رفتیم بالا

صدا خیلی نزدیک شده بود رسیدم ب دری اتاق ک حس کردم صدا ازاونجاس

به به ببین چی میبینم ی دختر پسر ک توحلق هم بودن فجیععععع بعله اینجور ک ازکشفیاتم ب عمل اومد
درحال انجام کارای منکراتی بودن

منم عین چی زل زده بودم بشونندیده بودم تاحالا داشتم مث خر ذوق میکردم
اوناچون پشتشون بهم بود نمیدیدن

داشتم ازصحنه مقابلم نهایت بهره رومیبردم
ک دشتی روشونه لختم قرارگرفت

ازترس ازجاپریدمو برگشتم ی نگا ب پشت سرم انداختم

یا امام زاده بیژن این ک اون پسره سیسک پکیس

اوه اوه چ بدم نگامیکنه خدا چ غلطی کردم فضولی کردما

اومدم از کنارش ردشم ک دستمو کشیدو پرت شدم بغلش

سرشو اورد پایینوکنارگوشم لب زد

ـ کجا با این عجله میخوایم خوش بگذرونیم

ازبوی دهنش حالم بهم خورد انگار مشروب خورده بود

باصدای نسبتابلند داد زدم

ـ ولم کن عوضی کمک، کمک

امابخاطر موسیقی صدام بگوش نمیرسید

همونطور ک با ی دستش کمرموگرفته بود ک فرارنکنم
_______________

هارهاهاااااار یکم تو کف بمونین

شمیم عشقWhere stories live. Discover now