Chapter 10

480 23 1
                                    

دارم برات اقای شروین خان حالامونده ی لبخند مرموز زدمو پول لباسو حساب کردمو زدم بیرون

رفتم تو ی کافه و ابهویج بستنی دبشیم زدم تورگ خلاصه حسابی ا خجالت خودم درومدمو لبخند ب لب کافروترک کردم

ـ بچرخ تابچرخیم فقط مواظب باش سرت گیج نره

خوشحالوخندون ب سمت خونع روندم

اهنگ باباکرمو گذاشتم همزمان باش قرمیومدم خداروشکر مامان ک شیفته باباهم سرکار

اهاها حالاباباکرم آ آ دوست دارم

ی قر ب گردن ی قر ب باسن زاویه 360درجه

قرش بده

توحالو هواخودم بودم ک زنگ خونروزدن

رفتم جلوایفون وایسادمو دیدم ک هاله پشت دره

گوشبو برداشتمو گفتم

ماخونه نیسدیم اشتبا اومدی

ـ دروبازکن کرم نریز

ـ شرمنده اونایی ک دنبالشون بودید اسباب کشی کردن

ـ شمیم ذلیل مرده پختم بیا این در واموندتونو بازکن

ـ ب اصابت مسلسل باش دارم میام

دروباز کردم ک هاله مث وحشیا پرید تو و ی لگد زد ب باسنموگفت

ـ ک ازاینجارفتن اره کره خر پختم تو گرما پاشو برام شربت بیار

ـ نوکر اقات حوله سیا

ـ شمیم همچین میزنمت ک صدا دبه ترشی بدیا

ـ وای شاشیدم بخودم خیل خوب رفتم

ـ شربتشو اوردم و نوش جان (کوفت )کرد

بیا ببین چی خریدم چشات دراد

وای اینا چ خوشگلن پاشو بپوش بینم

رفت کتودامنشو پوشید
ـ خیلی خوشگل شدی هاله

ـ واقعا
ـ اره رنگ فیروزه ای بت میاد درش بیار تاخراب نشده

هاله همونطور ک روش سمت من بود لباسشو دراورد بیرون

ـ هالهههههه توحیانداری ب مولا

ـ چیه میخوام چشمو دلت سیرشه

ـ میخام سیرنشه

خودیه بپوش بروخونتون فردا بیا بریم

ـ حله

لباساشوپوشیدو رفت

شب همش ب این فکر میکردم ک چیکنم ک شروینو جری ترکنم

ـ انقد فکر کردم ک مغزپوسیدم ارور دادو ب خواب عمیقی فرورفتم

ساعت حدودای ١٢ظهربود ک خوابالود ازخواب بیدار شدم

باحوصله رفتم حمومو درازکشیدم تو وان لامصب خیلی حال میده

فک کنم ی دوساعتی توهمون حالت بودم

شمیم عشقWhere stories live. Discover now