Chapter 4

383 26 0
                                    

همینجورداشتیم میچرخیدیم تا اقا کادوی موردنظرشوبخره
دیدم وایساد کنار ی مغازه اسباب بازی فروشی

روب ماگفتـ

ـ چطوره ی ست کامل وسایل براش بخرم

همه موافقت کردن امامن نظری ندادم
شروین منتظر نگام کرد

اما من اصلا ب روی مبارکم نیوردم اونم ک دید قهوه ای شدبا اخم رفت تومغازه و هرچی احتیاج داشت خریدوگذاست صندوق عقب

قرارشد بعد خرید بریم بستنی فروشی ک بخاطر حال بدمن ب بعداموکول شد

توراه برگشت بودیم ک شروین از اینه ب عقب نگاه کرد وخطاب ب هاله گفت

ـ امروزخیلی زحمت کشیدین اگه اجازه بدین برای جبران زحماتتون میخواستم براتولد اوا ک سه شنبه همین هفته هستش دعوتتون کنم

منم ک رسما بوق حساب کرد

هاله روکرد ب شروینو خجالت زده گفت

ـ اخه چیزه من تنهایی خجالت میکشم

ـ موردی نیس شمیم خانومم دعوتن

هاله باکلی تعارف تیکه پارع کردن تعارفشوقبول کرد و قرارشد سه شنبه بریم جشنش

وقتی رسیدم خونه دیدم کسی نیس صدازدم ـ مامانننن مامان
دیدم کسی جواب نمیده
چشمم خورد ب یخچال ک ی نوشته کوچیک روش بود نوشته بود

ـ شمیم عموت مریضه ماداریم میریم بیمارستان غذاتوگرم کن بخور

بی حوصله حولموبرداشتمو برا تسکین دردم ب حمام پناه بردم وانو پراب کردمو حدود نیم ساعت دراز کشیدم توش

بعدازاین ک حموم کردم خواب گرفتم اخه من عادت داشتم بعدازحموم حتما میخوابیدم

لباساموپوشیدمو باموهای خیس دراز کشیدم بشمار سه خوابم برد

بالاخره روز موعودفرارسید
جشن ازبعداز ظهرشروع میشد وتاشبم ادامه داشت

منوهاله حاضرواماده منتظراژانس بودیم اخه ماشین من خراب شده بود و تعمیرگاه بود
من ی لباس شب خوشگل پوشیده بودم ک کمرش بازبود ی دامن خیلی جیگرم داشت ک روش باگیپور کار شده بود

ارایش ملیحودخترونه ای هم انجام دادم ک خانومانه تربنظربیام
هاله هم لباسش فوق العاده بود و بش میومد
کفشای پاشنه ده سانتموپوشیده بودم فقط خداخدامیکردم مث چلمنگانیفتم زمین و ابروم بره

اژانس اومد وسوارشدیم توراه سراینکه کی پولوبده دعوابود

نگارفیق مارو همه میگن پولتو بزار توجیبت من حساب میکنم این میگه پولمومیزارم جیبم حساب کنکلابرعکسیم ما

رسیدیم ب مقصدو پیاده شدیم زنگوزدیم و وارد خونه ک چ عرض کنم عمارت شدیم انقدبزرگ بود دهنم واموند

هاله:ببند گالتو توله الا ابرومونومیبری عادی باش

خودمو جمعوجورکردمو دهنمو ک مث غار علیصدر بازبود بستمو با اعتماد ب سقف قدم برداشتم

قدم اول ن قدم دوم مث افلیجا پام برگشتو نقش زمین شدم

ای موردشورتوببرن شمیم پاشوهیکل قناصتوجمع کن من وایمیسم جلوت تاکسی ندیده پاشو

ـ ب سختی پاشدمو خودموتکوندم ی نگاه مشکوک ب اطاف لنداختمو وقتی دیدم کسی حواسش نبوده با اعتماد ب عرش شروع کردم ب راه رفتن

هاله خندش گرفته بود
حیاطورد کردیمو ب ساختمون رسیدیم

اوه اوه اینجاپارتی گودبای جفره
صدای ضبط انقد بلند بود ک صدا ب صدانمیرسید چشم چشم کردم ک شروینوببینم دیدم توحلق ی دخترع وایساده

دقیقا فیسش دوسانتی فیس دختره بود

کاخ ارزوهایم ب فنارفت
اما الان وقت چس ناله نبود باید عادی رفتارمیکردم

شروین مارو دیدو ب سمتمون اومد عین جیگرزلیخاشده بود لامصب

سلام کردیم و خوشامد گفتو ماروراهنمایی کرد براتعویض لباسامون ب اتاق خودش

هاله میگما
ـ اهابوگو
ـ این مهمونی ب هرچی شبیه جز جشن تولد

بیخی باو دوساعته فوقش بعدش میگذره بیابریم

ـ جون شمیم بزا یکم فوضولی کنم تواتاقش ی کرمیم بریزم بعد میریم

ـ شمیم ازدست تو

اتاقش ترکیبی از رنگای سفید ابی فیروزه ای و بعضی جاهاش رگه های کوچیکی از سورمه ای بود

ی طرف اتاقش ی تخت بود اونم دونفره یک چی برات بگم شروینننن تخت دونفره میخری


کچل هرکول عوضی بی شخصیت نفله خیانتکار

دیه ب بقیه اتاقش دقت نکردم توذهنم داشتم نقشه میکشیدم ی بلایی سرش بیارم

رژ قرمزمو برداشتمو پررنگ کشیدم رولبام ی نگا ب لباس سفیدی ک روتخت شروین بود انداختموتاهاله حواسش نبود ی چاپ خوشگل زدم روقسمت سینش

ـ نوچ نوچی کردمو ابروهاموشیطون بالا انداختموگفتم داشته باش گودزیلاجون

ـ شمیم بدوبریم دیه الا فک میکنه داریم چ غلطی میکنیم

توحین بیرون رفتن راجب حامد ازهاله سوال پرسیدم ک گفت کارداره و نمیتونه بیاد

شمیم عشقWhere stories live. Discover now