حالااینارو ول کن زنگ بزن دلارام زودتربیاد
ـ صبی زنگ زدم گفت ی سری کارداره انجام بده میاد
توهمین حسن صدای زنگ بلند شد هاله بدورفت دروبازکرد و پشت درقایم شد
دلارام باکلی شوقو ذوق وسروصدا اومد بالا یهو هاله مث بچه دوساله ها پرید جلوشوگفت پخ
سری باتاسف براهاله تکون دادمو گفتم
ـ توخجالت نمیکشی ی نگا ب خودت بکن قد لنگ اقامی
اینو ک گفتم دلارام ک عین چی خشکش زده بود ازترس
پقی زد زیرخنده هاله باحرص گفتـ رواب بخندی
و رفت اشپزخونه خلاصه اونروز کلی شیطنت کردیم و رقصیدیم چیزی ک باعث میشد فضولیم تحریک شه برادر هاله و اون دوست جیگرش بود هیزم خودتونید
براهمین روکردم ب هاله و چشمامو مث گربه شرک کردمو بالحن بچگونه ای گفتم
عاله ژونممم ی چیز بگم
بی تفاوت ی نگا بم کردوگفت
ـ بنال.....
میگما
ـ بگو دیه
این پسر خوجله هس
ـ خوب
تندوسریع گفتم
ـ دوش دخمل داله؟
هاله پقی زد زیرخنده
عصبی گفتم
رویخ بخندی مث ادم جوابموبده خوبخندش ک تموم شد با لحن جدی گفت
ـ هیچ کی تاحالا نتونسته ب قلبش نفوذ کنه بیخودی تلاش نکن
ـ وامگه میشع؟؟؟؟؟؟؟
هاله ی نگاه بی تفاوت بم انداختوگفتـ حالا ک شدهحالا شروینوبیخیال پاشین اماده شین بریم ی گشتی بزنیم
خلاصه بعد این ک ی دوری زدیم اونارو رسوندمو خودم رفتم خونه
ی دوش گرفتمو مث جنازه گرفتم خوابیدمصبح قرارشد باهاله برای کارای ثبت نام بریم دانشگاه ب زور باصدای الارم گوشیم ازخواب پریدم
قیافه مضحک خودمو که تواینه دیدم خندم گرفت موهام مث کلاف کامواتوهم رفته بودارایش دیشبم ماسیده بودتوصورتم اصن ی وضی
سریع حولموبرداشتموخیز بردم سمت حموم
بعدازانجام کارای اومدم بیرونواماده شدم شلوارجینمو پوشیدم بای مانتوکوتاه سورمه ای
عاشق رنگ سورمه ای بودم خیلی ادموشیک جلوه میده
ارایش مختصریم ک شامل ی برق لبو ی ریمل کوچولو بود انجام دادم و پیش بسوی خونه هاله اینابعدازحدود دوسه ساعتی خسته وکوفته باهاله اومدیم خونمون قراربود توهفته سه روز باشه کلاسمون شنبه دوشنبه و چهارشنبه
کنار هاله ک مث ی جنازه افتاده بود کف سالنو مدام غرمیزد دراز کشیدم و گفتم
ـ کم مث پیرزنا غربزن دختر براهمینه ک رو دست مامانت موندی
هاله ی چشم غره بهم رفتوچیزی نگفت منوهاله و دلارام از دبیرستان باهم بودیم و دقیقا مث سه تاکله پوک بودیم
دلارام شوهر کرده بود و ب همین دلیل زیاد نمیتونست باماباشهصدای زنگ گوشی هاله بلند شد
ـ الو سلام داداشیتا اینوشنیدم عین پلنگ مازندران حمله کردم سمت هاله و گوشیو چسبوندم ب گوشم هاله از ی طرف سعی میکرد کله منو ک عین چی چسبیده بود ب گوشی جداکنه از ی طرفم سعی میکرد ب مکالمش ادامه بده
ـ باکی داداشی
ـ .....
ـ اها با اقاشروینـ اینوک گفت دیه نتونستم طاقت بیارم یکی زدم پس کلشولب زدم چ خبره
هاله بدون این ک ب من اهمیت بده داشت با داداشش حرف میزدـ حامد من خجالت میکشم
ـ ......
ـ راس میگی؟
ـ باشه پس من با شمیم میام
ـ اینوک گفت عین خری ک بش تیتاب داداه باشن زل زدم بشتماسوقطع کردو گفت بیاکره خر خدابرات خواست
مشتاق نگاش کردمو گفتم
ـ دِ بگودیگه چ خبرهـ هاله فاصلشو باهام کم کرد دستاشوباذوق بچگونه ای بهم کوبیدوگفت
ـ جمعه قراره حامد وشروین برای تولد خواهرزاده شروین برن خرید ازاونجاییکھ ب سلیقه خانوم باشخصیتی مث مننیازمندند بنده ام افتخار دادم همراهیشون کنم
ایناروبالحن بامز ای گفت که باعث شد خندم بگیره
ـ خوب بعدش
ـ اممممم بعدش ازاونجایی ک بنده ،اشاره ب خودش کرد مث پیشی دل رحمم قبول کردم تورو مث سرخر همراه خودم ببرم☺️
باذوق گفتم
ـ راس میگی هاله؟
ـ دروغم چیه
اینوک گفت بشکن زنون پاشدم و شروع کردم ب قردادن همزمان باسنمو تکون میدادمو میگفتم
پارسال همگی دسته جمعی رفته بودیم زیارت
برگشتی ی دختر خوشگلو بامحبت.....داشتم باخودم میخوندمو نشیمنگاه مبارکمو تکون میدادم ک یهو هاله ی پس گردنی بم زدو گفت
ـ خوبه توام بجا این کارو خانومانه رفتارکن شاید ی بدبخت فلک زده ای اومد توروگرفت
شکلکی براش دراوردموگفتم
ـ حالان ک خواستگاراتو پاشنه درو از جاکندن
قری ب سروگردنش دادوگفت
ـ بعلههههه پس فکرکردی چی
ی نگاه ب قیافه بامزش کردمو گفتم بعلهههه
کاملا مشخصه#شمیم_عشق
به 10رای هم واسه پارت بعد راضیمD:

YOU ARE READING
شمیم عشق
Romanceیه رمان دارم مینویسم عشقولانه پرازشیطونی پرازصحنه های طنزوخنده اور مخلوطی ازشادی و غم☺️ یه جاهاییش جرمیخوری ازخنده یه جاهاییش اشکت درمیاد داستان درباره پسر دختری ب اسم شمیم و شروینھ طی یه جریاناتی عاشق هم میشن اما این وسط بابای شمیم دوتاشرط میزاره✌...