درد زیر شکمم داشت طاقت فرسا می شد اشکام صورتمو می شستن. بدنم کاملا لخت بود. اون تیکه های کوچک که باید نقش لباس زیر رو داشته باشه پاره شدن. به موجود وحشی کنارم نگاه کردم و اشکام رو پاک کردم. من چه گناهی جز زیبابودن داشتم که به اینجا کشیده شدم و هروز منو مجبور به این کارا میکنن. من یک زندگی طبیغی میخوام . جایی که منو به غنوان ادم حساب کنن. ایا من چیز زیادی می خوام.
امید وارم حوشتون بیاد
YOU ARE READING
discarded(L.t)
Fanfictionدرد زیر شکمم داشت طاقت فرسا می شد اشکام صورتمو می شستن. بدنم کاملا لخت بود. اون تیکه های کوچک که باید نقش لباس زیر رو داشته باشه پاره شدن. به موجود وحشی کنارم نگاه کردم و اشکام رو پاک کردم. من چه گناهی جز زیبابودن داشتم که به اینجا کشیده شدم و هروز...