who is that woman me?!!!

202 15 12
                                    

شايد اگه يك روز چشماتونو به بندين و به اعماق خاسته هاتون فكر كنيد يكي از خاسته ها پرنگ تر از همس و بد جور رويه همه غلبه مي كنه از ادم بودنش گرفته تا ماشين مدل بالايه ٢٠١٦ تا بليط كنسرته مورد علاقتون. اما شده تا حالا يك ارزويه محال داشته باشيد اره يك ارزويه محال طوري كه شبو روز همش به فكرش باشيد طوري كه حتي شبا خوابشو به بينيد ووقتي بي دار ميشيد بغض مي كنيد كه كاشكي خواب نبود( حال ما دايركشنرايه ايراني 😢)







ولي هرچغدر فكر مي كنيد به دست نيافتني بودنش بيشتر پي مي بريد. اره لويي برايه من از همون ارزو هايه محال بود. از صبح كه ميرفت شركت تا ظهر كه ميومد همش منتظر مي نشستم. ووقتي هم ميومد يواشكي همش نگاهش مي كردم.  هميشه هم شبا خونه نامزدش بود. بعضي وقتا لباساش بويه شديد عطر زنونه مي داد. و اين باعث بغض هميشگي تويه گلوم مي شد. بعضي وقتا از هردويه اين دو حالت بد تر هم بود. وقتايي كه ليا اينجا ميومد. اونا مثل ادامسي كه به موهات ميچسبه به هم ميچسبيدن و واقعا دارم ميگم تحمل اين شرايط برايه من خيلي سخت بود.






بوساشون و چسبيدناشون منو مي شكوند. هميشه وقتي ميومد تويه اتاق لويي بودن و من هيچ اشتياقي برايه فهميدن اين كه اونجا چي كار مي كنن نداشتم.  هيچ كس از اين راز كوچولوم خبر نداشت.  و من از هميشه تنها تر بودم. برايه خوردن اشتياقي نداشتم و زياد غذا نمي خوردم. يعني تقريبا به قول مگي من اصلا چيزي نمي خوردم ولي اون سخت در اشتباه بود.....................

اره من جز اب هيچي فكر كنم نمي خوردم. بعضي وقتا شايد نصف بشقابمو مي خوردم كه معجزه بود. حتي مگس ها هم حاله خرابمو فهميدن ولي لويي نفهميد. اون اصلا منو نمي ديد. بعضي وقتا به اون كتابه جين اير خيره مي شدم اون بهترين كتابي بود كه در طول زندگيم ديدم. من سواد نداشتم و نمي تونستم بخونم. و تنها نگاه كردن به اون كتاب باعث حسرتم مي شد. ياد اون چند روزي مي افتادن كه لويي برام با صدايه جذاب و خاصش مي خوند. صداش تا عمق وجودم مي رفت و ميومد.





ولي ديگه نمي خوند.  امروز از روزايه تكراري و غم انگيز من بود ولي با يك تفاوت. امروز تصميم گرفتم خودمو خوشكل جلوه بدم.  شايد يكي دلش به حالم سوخت. به سمت ( صمت؟ سمت؟) وسايل ارايشي  رفتم با يك رژ صورتي شروع كردم و كارمو با ريمل سياه غلض تموم كردم. رفتم سراغ كمدم كه ازش تا الان فقط تاپو شلوارك برداشته بودم. به پيرهنايي كه مثل رنگين كمون از هر رنگي بود خيره شدم. چشمام بين پيرهنا مي گشت تا اين كه يك پيرهنه سياه عروسكي ديدم كه تا يك وجب پايين رونم بود اون برغ ميزد و استينايه سه ربع توري تنگ داشت كه تهش گشاد مي شد. پايين پيرهن يك گله پارچه ايه خيلي كوچيكو ضريف بود كه دورش با دوتا برگ متوسط پوشيده شده بود. و يك صندلي كه تقريبا پاشنه هاش نسبت به بقيه بهتر بود پوشيدم اون هم سياه بود.  اونارو كه پوشيدم به خودم نگاه كردم و ......................................





discarded(L.t)Where stories live. Discover now