first kiss

237 26 6
                                    


يك هفته از همه چي گذشته بود و خب همه چي به هم ريخته تر از قبل شده بود. تنها عاملي كه بيشتر و بيشتر باعث تعجب من مي شد اين بود كه اقايه تاملينسون تا به حال به پچه هاش سر نزده بزد. عمارت تاملينسون ها خيلي بزرگ بود و همه شونو كه كم نبودن رو جمع كرده بود. بعد بازگشت سوفيا انگاري كله اينجا عوض شده بود. ديگه نايل اصلا پيداش نبود و اصلا با كسي حرف نمي زد. و چيزي كه خيلي عجيب بود اين بود كه اصلا به سوفي رو نمي داد. سوفيا براش انچنان فرق نداشت كه باعث عصبانيت همه مي شد.

نايل ديگه نمي خنديد انگار به جايه اينكه از اومدن سوفي خوشحال بشه ناراحت شده بود.  تيلور كه ديگه به سختي از اتاقش ميومد بيرون. زين هم جلويه اون مجبور بود طوري رفتار كنه انگاري من نامزدشم.  لويي هم كه اصلا خونه نمي يومد يا اگه خونه بود با كلافگي سعي در اروم نشون دادن حودش داشت. هيچيكي از اومدن سوفي خوشش نمي يومد. يك هفته كامل گذشت و الان همه دور  ميز نشستيم و به ميز نگاه مي كنيم.  همه منتظر يك اتفاق خوب يا بد فرقي نداشت ولي منتظر يك اتفاق بوديم. كه صدايه دعوا شديدي كله خونه رو در برگرفت.


" منظورت چيه نايل يعني چي اين حرفا"
همه بلند شدن تا به بينن چه خبره. نايل با عصبانيت داشت داد ميزد و سوفي  با سرو وضع نا مرتب داشت جيغ ميكشيد
" گوش كن سوفي شايد تا سه سال پيش منتظر اومدنت بودم ولي من همون سوفيا مظلوم رو دوست داشتم و منتظرش بودم. نه اين هرزه كه جلوم وايساده. اون موهايه فره بلنده خرماييت كو اون چشمايه سبزت كو." سوفي عصبي شد و جيغ بلندي كشيد" منظورت چيه يعني من  الان يك هرزم " " شايد از اون اول بودي" نايل پوز خندي زد و اين حرفو گفت" برو سوفي برو تا خودم ننداختمت بيرون" نايل داد زد. سوفي تا خواست مخالفت كنه نايل با عصبانيت كيفو ساكه سوفي رو از در بيرون پرت كرد. سوفي اول با تعجب به اون كيف خيره شده بود. بعدش با عصبانيت از در بيرون رفت و درو محكم بهم زد طوري كه حونه لرزيد. با بهت به نايل نگاه مي كردم. هري خودشو جمع كرد و سمت نايل رفت ولي نايل بي توجه به هري از پله ها بالا رفت.






چهار ساعت از رفتن سوفي ميگذره ولي هيچكي نرفته پيش نايل چون اجازه نمي داد كسي نزديكه اتاقش بشه. اوضاع به شدت متشنج بود. تويه اتاق لويي نشسته بودم كه در باز شد و سايه يه لويي تويه در پديدار شد. چشماش قرمز بودن. با تعجب بهش نگاه مي كردم كه اومد جولويه من وايساد. و تو چشمام نگاه كرد.  چشماش به شدت خسته بودن.  لباشو ليس زد بعدش شروع به حرف زدن كرد انگار كه خودش اين حرفارو نمي زد،انگار واسه گفتن اين حرفا كوك شده بود." اليويا تو خيلي خوشكلي. تو خوشكل ترين دختري هستي كه من ديدم. تو فرشته اي. و تو ماله مني من حتي نمي ذارم پشه شبا روت بخوابه تك تكه اعضايه بدنت ماله منه. تو ماله مني" اون حرف ميزد و حرف ميزد. انگاري مست بود. ولي بويه الكل نميداد. داشتم تو صورتش نگاه مي كردم كه نگام رويه لباش صابت موند.  اونا به طرز عجيبي هر ادمي رو برايه بوسيدن وسوسه ميكردن. طوري تويه صورتش جا خوش كرده بودن انگاري نقاشي شدن.

اون داشت از دهنش نفس ميكشيد و نفسايه گرمش رويه صورتم ميخورد. صورتم مور مور ميشد. لويي همينجوري حرفايه بيربطي ميزد و بعضي وقتا از حرفايه خودش بغض مي كرد يا ميخنديد. انگاري ديگه نمي تونه تحمل كنه. چشمامو بستم با اينكه از اين حالت خوشم ميومد. ولي پسش زدم چون اصلا حالش خوب نبود.  لويي تكون نخورد ولي چشماشو بست و گفت" شايد بعد يك ماه وقتش باشه " اولش نفهميدم كه چي گفت ولي وقتي لباش رويه لبام قرار گرفت احساس كردم بدنم يهو برغ گرفت. دستايه لويي دور من بود و منو به خودش نزديك كرد. قلبم تند تند مي زد. لباش رويه لبام بازي ميكرد. من با اينكه لذت ميبردم ولي فكر نكنم كه اين اصلا درست باشه لويي نامزد داره هرچقدر از ليا بدم بياد بازم نبايد اين كارو انجام بدم. با ياد اوريه اينكه با من به چند هزار نفر خيانت شده قلبمو دلم باهم لرزيدن. لويي رو هل دادم ولي اون جدا نشد و همچنان منو مي بوسيد. بازم تنفر از مردا تمام بدنمو در بر گرفت. اونو هل دادم و با پام بهش با بيجوني لگد زدم. اون اخرش ولم كرد و من اشكام سرازير شدن و دباره هلش دادم  و اون كمي عقب رفت تو صورتش پشيموني موج ميزد. اشكام همينجوري مي ريختن. دستمو رويه صورتم كشيدم.




و عقب عقب رفتم تا اينكه به در برخورد كردم. لويي اومد جلو و گفت" به بين ال من..........." درو هل دادم و بازش كردم.  به لويي نگاه كردم همچنان صورتش پشيموني داشت " اليويا كجا ميري صبر كن" من ولي دويدم صدايه داد زدن و دويدنش ميومد . همينطوري كه ميدويدم خوردم به چيزي وقتي سرمو بلند كردم. نايلو ديدم كه با تعجب بهم نگاه ميكنه من با ترس پشتش قايم شدم( يه بوست كرد نمردي كه -_-) من از اون بوسه نمي ترسيدم من خوشمم اومد من از اينكه باهام به ديگران خيانت كنن ميترسيدم و خسته شده بودم چون خيلي اين كارو با من انجام مي دادن. نايل دستمو گرفتو كفت" بيا ميريم اتاقه من همه چي رو واسم تعريف كن"

...........ادامه دارد

ناموسا اگه چرته پاكش كنم به خدا اصلا نا اميد شدم. 😢😢😢😢😙

نظر كه هيچي ووتم كه هيچي 😢واقعا بي رودروايسي ( فاميل دور😂😂) بهم بگيد اگه بده پاك كنم 😑
اون بالاييه هم عكسه اليوياس😍❤

discarded(L.t)Where stories live. Discover now