Mom

188 16 26
                                    

توينكل
توينكل
ليتل ستار
توينكل توينكل
ليتل ستار

صدايه نرمه زني رو شنيدم كه صداش به طرزه افتضاحي اشنا بود. چشمامو باز كردم. و خدايه من من كجام. يك اتاق كوچولو كه با نور شمع كوچيكي روشن شده بود.  تختي كه روش خوابيده بودم خيلي كوچيك بود. به زنه كنارم نگاه كردم. چشماش ابيه كراستالي بود. لبخنده مليحي رويه اون لبايه پروتزش كه معلومه خدا داديه بود. دستشو رويه موهام كشيد. و با لبخند گفت" دختر خوشكلم چشماتو ببند. من بايد برم سره كار. " دخترم ، دخترم، دخترم، دخترم

اين زن مادرمه ولي چرا ازش هيچي يادم نمي ياد. موهاش بلند بود. و رويه شونه هاش ريخته بودن. لباساش سوراخ سوراخ شده بودن و دباره دوخته شده بودن. رويه گردنش علامته كبوديايه زيادي بود. الان كه دقت مي كنم. زير چشماش سياه شده بود. دستاش وقتي نوازشم مي كرد مي لرزيد. چشمام خود به خود بسته شدن. و صدايه لرزون ولي نرمشو دباره شنيدم كه مثله زمزمه بود" نمي ذارم ال نمي ذارم تو هم مثله من برده جنسي بشي".  نفسم بريد. چي يعني چي


با ترس از خواب پريدم و نفس نفس مي زدم.  اون زن. اون لبخند همش به صورته مبهم تويه ذهنم مي چرخيدن. اون به صورت عجيبي اشنا بود ولي من اونو يادم نمي ياد. اون كلبه خيلي اشنا بود. اون ليخند اون لالايي. اون صدا ارامش بخش خسته. همه اونا برام اشنا بودن ولي چيزي ازشون يادم نمي ياد. سرم تير كشيد. اه هميشه اينطوري ميشه وقتي اي اتفاقات يادم مياد. بايد برم پايين فقط اميد وارم زينو نبينم چون نمي دونم بايد چطوري رفتار كنم. سرد باشم يا معمولي. خدايه من بسه ال بهتره بري پايين


به ساعت نگاه كردم ساعت نه صبح بود. واو چغدر دير بلند شدم. اين وقته روز فقط منو تيلور تويه خونه بوديم و البته مگي. از پله ها پايين رفتم و به چيزي برخورد كردم. سرمو بلند كردم تا معذرت خواهي كنم. ولي با ديدن زين خشكم زد. واو مرسي خدا كه اينقدر دوسم داري و به حرفم گوش دادي. زين به من نگاه كرد و سرشو پايين انداخت. خودمو جمع و جور كردم و خواستم رد شم كه زين دستمو گرفت." الي خواهش مي كنم ..... بيا حرف بزنيم"


نمي دونستم چي كار كنم.  مردد بودم. اصلا اون اين ساعت از روز اينجا چي كار مي كنه.  اهي كشيدم و گفتم" چي مي خواي بگي زين ببخشيد ال كه بوسيدمت. بس كن. " زين اومد جلو تر و من يك پله بالا تر رفتم. الان من تقريبا اندازش شده بودم. " گوش كن ال من تورو واسه دليلي كه تو فكر مي كني نبوسيدم. من تورو دوست دارم. من ............. شايد......... ال گوش كن تو.... فقط قبول كن و من ديگه نمي ذارم برگردي به اون هرزه خونه. " حرفاش چيزي مثله گناه و عذاب وجدان رو داخله من روشن كرد ولي  من لويي رو دوست دارم. خيلي فرا تر از دوست داشتن. من نمي تونم قبول كنم.

عشقه من به لويي ساده نيست يعني اصلا ساده نيست. من اونو مي پرستم. و جديدا حتي وقتي كنارم راه ميره يا از جلوم رد ميشه حس مي كنم تمام بدنم داغ ميشه. لبخنداش منو تا مرزه سكته مي بره. وقتي باهام حرف ميزنه هول مي شم. از كوچك ترين توجهش ذوق مرگ ميشم و كيلوكيلو قند تويه دلم اب مي كنن.

سرمو به معنيه نه تكون دادم زين با التماس نگام كردو گفت" چرا ال. تو..... تو..... " انگاري گفتنش واسش خيلي سخته ولي دباره سعي كردو گفت" تو... لويي رو دوست داري" نفسم بريد. نه نه نه هيچ كس نبايد بفهمه هيچچچ كس
" نه زين من ........ زين گوش كن من يك برده جنسيم. يك هرزه. كسي كه نبايد احساس داشته باشه. كسي كه نبايد حرف بزنه. مي فهمي. من قراره برگردم به همون مقتل گاه. به همون جهنم. من حقه زندگي ندارم. م......من...." صدام تحليل رفت و بغضم شيكست. و اشكام ريختن. زين سمت من اومد و بغلم كرد. پشتمو نوازش مي كرد. قلبه شيكستمو كه چسبونده بودمش داشت دباره ترك برمي داشت.




كمي كه اروم شدم زين منو از بغلش كمي جدا كرد. بعدش زمزمه كرد" اگه مي دونستي اين اشكات با دله من چي كار ميكنه هيچ وقت گريه نمي كردي ال" يك قطره اشکِ سركش از چشمام سرازير شد. زين دستاشو زير چشمام كشيد و اشكام پاك كرد. بعدش گفت" بسه عزيزم گريه نكن. من نمي تونم گريتو به بينم."  خودمو كمي اروم كردم بعدش زيت بهم نگاه كرد انگار مي خواست اجازه بگيره. چيزي نگفتم و سرمو تكون دادم. زين اروم زير چشمامو بوس كرد.
بعدش گفت" ال بهتره بري چيزي بخوري " اهي كشيدم و اون ولم كرد. وقتي ولم كرد.  دستمو بوسيد. خدايه من زين اين كارارو با دلم نكن. من نمي تونم دلتو بشكنم.

" ممنون زين ............ واقعا مي گم" سرشو پايين انداخت و گفت" من برايه تو هر كاري مي كنم  ال" با خجالت رفتم و تويه أشپز خونه.

__________________________________

وايييييييييي زين چغدر مهربونه.😭
چغدر الو دوست داره. دلم تيكه تيكه شد.
من اين چپتر دوست😢
برم عر بزنم😭
لطفا با نظراتون حمايتم كنيد مرسي😭

discarded(L.t)Where stories live. Discover now