bad plan

170 19 35
                                    

لباسه سفيد براقو از تويه كاورش در اوردم. بهش خيره شدم. نور خورشيد به پارچه حريرش مي تابيد و باعث ميشد بيشتر برق بزنه و اتاقو نوراني كنه. رفتم تويه دسشويي. لباسو تنم كردم. اما نمي تونستم زيپشو به بندم. درو باز كردم و رفتم بيرون. زين رو به رويه اينه ايستاده بود. و سعي داشت كرواتشو به بنده. رفتم سمتش و دستشو گرفتم. بهم نگاه كرد. پشتمو بهش كردم كه بفهمه.




اهي كشيد و منو به روبه رويه اينه هدايت كرد. بعدش زيپمو بست. و موهامو جمع كرد و اروم گردن لختمو بوسيد. وقتي لباش با پوسته سردم برخورد كردن احساس كردم كه بدنم مور مور شد. زين از تويه اينه بهم خيره شد. دستشو رويه موهام نوازش گونه كشيد. بعدش گفت" عزيزم ميشه كرواتمو واسم ببندي. " به زور لبخندي زدم و برگشتم سمتش و رويه پاشنه پام بلند شدم. و كرواتشو بستم. دستام از دور گردنش نرفته بودن كه منو گرفت و لباشو رويه لبام گذاشت. وقتي ولم كرد با مهرباني گفت" نمي خواي حرف بزني. خواهش مي كنم" بهش با بغض نگاه كردم و سرمو به علامته منفي تكون دادم. دستشو رويه صورتم كشيد و گفت" بغض نكن عزيز دلم. نمي خواي كه امروز گريه كني."








سرمو به علامته نه تكون دادم و اون دستمو گرفت. باهم از اتاق خارج شديم. با هر قدمي كه بر ميداشتم قلبم تند تر مي زد. از پله ها پايين مي رفتيم. صدايه ويلون ها رو ميشنيدم. پامو كه بيرون از  در گذاشتم. قلبم نزديك بود وايسه. همه سر ها طرف ما چرخيد. و لبخندايه زيادي رويه لبايه حاضرين بود. اما بعضي هاشون با اخم بهمون نگاه مي كردن. بعضي ها هم چش غره مي رفتن. زين دستمو محكم تر گرفت. از بين اون جمعيته بسيار زياد رد شديم و يك گوشه اي وايستاديم. زين بهم نگاه كردو گفت" خوشكلم از پيش من جنب نخور خوب" بهش نگاه كردم و سرمو تكون دادم . اون لبخندي زد و گفت" افرين فرشته من" بعدش سرمو بوس كرد. دستمو گرفت و رفتيم پيش پسرا. همشون اونجا بودن با چند تا پسره ديگه. كنارشون وايساديم. كه صدايه دست زدن جمعيت اومد.( كيا فكر مي كردن عروسيه ال و زينه اعتراف كنن😂😂😂)








نمي تونستم بچرخم . واقعيتو ميگم . چرخيدن و نگاه كردن به اون دوتا دست تو دسته هم  و با قدم هايه عاشقانه راه رفتنشون قلبمو تيكه تيكه مي كنه. ولي امروز من خلاص ميشم. امروز چون شلوقه مي تونم نقشمو عملي كنم. لبخنده خسته اي از فكره نقشم زدم. دسته زينو محكم گرفتم. زين بهم نگاه نگراني انداخت. منو به خودش نزديك تر كرد. اون دوتا تو جايگاهشون ايستادن. و كشيك اومد سمتشون.  و حرفايه زشتو تكراريشو گفت. وقتي ليا گفت بله به لويي خيره شدم. چشماش بين جمعيت گشت و رويه من ثابت موند. ابه دهنشو قورت داد و به من خيره شد و گفت" بله" دست زدنه همه كه بلند شد بدنم سست شد. پاهام ميلرزيدن. زين دستمو ول كرد تا دست بزنه ولي من افتادم.









با هول سمته من برگشت. دستمو گرفت و گفت" خدايه من ال. چته تو رنگت پريده چقدر گفتم صبحونه بخور. " بلند شدم و چيزي نگفتم مثله هميشه. زين منو بغل كرد و گفت" عزيز دلم اگه خسته اي بريم استراحت كني" اره خستم از زندگي خستم. منو ول كردو بهم نگاه كرد. چشمام از اشك تار مي ديدن. نمي خوام جلويه زين گريه كنم. بسه من امروز بهش قول دادم گريه نكنم. با التماس نگام كرد و گفت" الان نه عزيزم گريه نكن" باهم رفتيم بالا من روي تخت دراز كشيدم. زين داشت مي رفت بيرون و بهم گفت" من ميرم برات يك چيزي بيارم بخوري" رفت و يا الان يا هيچ وقت نوبت نقشمه.










بلند شدم دنباله لباسمو گرفتم و رفتم تو حموم. پام خورد  به شيشه شامپو و شيكست. لبمو گاز گرفتم كه ديدم شيشن بهتره. شيشه رو برداشتم. و به تصوير شكسته شدم نگاه كردم. لبخنده بد بختي زدم و موهامو گرفتم. لبه تيزه شيشه رو گذاشتم لبه موهام و كشيدمش. كمي بعد احساس كر.م سرم سبك شد. به خرواره موهام كه تويه دستم نگاه كردم. اونارو رويه زمين پرت كردم. دوشو باز كردم. رفتم و تويه وان نيمه پر نشستم . حالا نوبته مرحله اخر و سخت تر از همس.






اينجوري همه نقشه دنيا رو بهم ميريزم. اينجوري همه چي تموم ميشه. شيشه رو تو دستم فشار دادم . دسته چپمو جلو بردم و شيشه رو محكم كشيدم روش. ولي اين كافي نيست . بعدي رو هم كشيدم. خون به شدت از دستم سرازير. مي شد. زندگيم مثله فيلمه سينمايي از جلويه چشمام ميگذشت. احساس ميكردم زير دوشابه گرم سردمه. اب از خونه من قرمز شده بود. صداها اصلا واضح نبودن. چشمايه خندونه لويي رو جلوم ميديدم. اشكام صورتمو ميشستن. سرم به شدت. گيج ميرفت.




خنده اي بيجون كردم. تموم شد. واقعا تموم شد. توانه نگه داشتنه سرمو نداشتم. گردنمم بيجون شده بود. صدايه قدم هايه سنگيني رو شنيدم. بعدش صدايه در زدن. ولي بعدش ديگه چيزي نفهميدم. دنيا بهم خيانت كردي منم تاوانتو دادم. همه چي تموم شد. ولي يك چيز رو هيج وقت نفهميدم. لويي حسش به من چيه.................






_______________________________

من عررررررررررررررررررررررر😭😭😭😭😭
خودكشي كرد. 😭😭😭😭
ووت و كامنتاتون بهم انگيزه ميده دوستان😂❤

discarded(L.t)Where stories live. Discover now