نامه ى اول.

2.1K 223 68
                                    

فرشته ى نگهبان عزيز،

پدر و مادرم هميشه به من ميگفتن كه تو وجود دارى ، در سايه ى من مخفى شدى و مراقبمى تا اتفاقى برام نيوفته. اون ها به من ميگفتن كه تو منتظرى تا من سقوط كنم تا بتونى منو بلند كنى ، خاكِ روى لباسم رو بتكونى و به ارومى بهم بگى كه همه چيز خوبه ، و به دلايلى ، من هميشه متقاعد ميشدم كه حق با اون هاست.

من هميشه باور داشتم كه يه فرشته مراقب منه ، يه جايى ، به يه طريقى ، يه فرشته وجود داره كه اسم من توى ذهنشه. منتظره تا يه قطره اشك از چشمم بى افته تا بتونه پاكش كنه ، نگاهم ميكنه تا مطمئن بشه من قرار نيست سكندرى بخورم و بى افتم ، و دعا ميكنه تا يه روزى شادى رو پيدا كنم ، درست همونطور كه من هميشه ارزو ميكنم.

مادرم هميشه من رو تشويق ميكرد تا بهش باور داشته باشم. اون هميشه بهم ميگفت كه حتى چيز هايى كه در خيالى ترين رويا هاى من هستن ميتونن به واقعيت تبديل بشن. پدرم هميشه بهم كمك ميكرد تا تو رو پيدا كنم. اون من رو به 'شكار فرشته' ميبرد و ما ساعت ها به دنبال فرشته ى نگهبان من ميگشتيم.

اون ها به من ميگفتن كه اهميت نداره چه اتفاقى بى افته ، تو هميشه كنار من هستى. حتى اگه نتونم تو رو ببينم يا از بودنت مطمئن نباشم ، من هميشه ميتونم روى تو حساب كنم.

و حالا كه اون ها رفتن (مُردن) ، تو تنها كسى هستى كه برام باقى مونده.

لطفا ، بهم كمك كن ، من بهت احتياج دارم تا اشك هام رو پاك كنى ، و برام زمزمه كنى كه همه چيز خوبه. من بايد بدونم كه به يه طريقى ، يه جايى ، تو وجود دارى. من نميتونم به اين فكر كنم كه تو در واقع زاده ى تخيلات من هستى.

ويولا x

وقتى دوباره و براى بار اخر نامه رو خوندم ، يه نفس عميق كشيدم. رد اشك ها روى گونه م مونده بود و تنفسم نا منظم شده بود. ذهنم درگير افكار و نقشه هاى زيادى بود. من نميتونستم درست فكر كنم و واقعا نميدونستم كه قراره از پست كردن اين نامه ى لعنتى چى به دست بيارم ، ولى اينو ميدونستم كه اگه اينكارو نميكردم ، نميتونستم امشب بخوابم.

دماغم رو بالا كشيدم ، اون تيكه كاغذ رو خيلى منظم تا زدم و توى پاكت گذاشتم. و با تمبرى كه پسر عموم بهم داده بود مهر و مومش كردم. به ادرس تصادفى كه روش نوشته بودم خيره شدم و مطمئن بودم كه اين ادرس واقعي نيست.

همراه با اشك هايى كه از گونه م سقوط ميكردن ، به سرعت نامه رو به داخل صندوق پست انداختم و يه قدم به عقب برداشتم و به آرومى نفس كشيدم. نگاه اجمالى به آسمون انداختم و حركت ابر هاى خاكسترى در آسمون و پوشوندن خورشيد رو تماشا كردم.

چرا فرشته ى نگهبان من نميتونه واقعى باشه؟

•••
به نظرتون فرشته ى نگهبان وجود داره؟

13 Letters | CompleteWhere stories live. Discover now