نامه ى نهم.

991 173 42
                                    

فرشته ی نگهبان عزیز

پیتر دیشب یه کاری با من کرد.
از اونجایی که خیلی خشنه نمی خوام خیلی درباره ی جزئیات توضیح بدم، فقط بزار بگم که من دیگه معصوم نیستم. آره. خیلی بد شد، خیلی پیش رفت.

همه چیز از وقتی شروع شد که اون مچ منو موقعی که داشتم به وسایلش دست می زدم گرفت. میدونی، دن لایلا و جیمی برای شب بیرون رفته بودن، و منم مونده بودم تا خونه رو تمیز کنم.

نمی دونستم که پیتر خونه ست، پس منم شروع به تمیز کردن پذیرایی کردم. اون اومد داخل و به من دستور داد به جایزه هاش که توی یه کمد شیشه ای گوشه ی اتاق بودن دست نزنم، گفت که فقط اون می تونه بهشون دست بزنه.

من سعی کردم عذرخواهی کنم اما اون فقط به داد زدن ادامه داد، تمومش نمی کرد. و بعد منو به دیوار چسبوند و سعی کرد ببوستم. سعی کردن هلش بدم عقب اما اون بس نمی کرد. و بعد منو روی کاناپه پرت کرد...

این تمام چیزیه که بهت میگم.
اطلاعات اضافه ای درکار نیست. دیگه بهش فکر نمی کنم.

این اتفاق افتاده. تموم شده. من مطمئن میشم که یه روزی، سرنوشت گیرش میندازه و من انتقاممو می گیرم. یه روزی، من مجبورش می کنم تاوان کاری که با من کرد رو پس بده.

از این کارش پشیمون میشه.
از همه ی کاراش پشیمون میشه.
اونا پشیمون میشن.

ویولا

13 Letters | CompleteWhere stories live. Discover now