نامه ی چهارم.

1.2K 179 14
                                    

فرشته ی نگهبان عزیز

احساس می کنم سالهاست که برات نامه ننوشتم، حتی با این که چهار روز گذشته. می خواستم نامه بنویسم و قرار بود که تعداد زیادی بنویسم، اما نمی تونستم کلمه های درست رو پیدا کنم.

چند روز اخیر خیلی برای من وحشتناک بودن. چون اولا، من بخاطر نصفه شب پارک رفتن مریض شدم، و دوم، مامان بزرگ و بابابزرگم دارن اسباب کشی می کنن. می تونم بگم که اونا نمیخوان اسباب کشی کنن، اما دکترشون داره مجبورشون می کنه بخاطر بیماری و سن بالاشون توی خانه ی سالمندان زندگی کنن.

مسلما، من نمی تونم تقصیر رو گردن اونا بندازم. به هر حال اونا نمیتونن تا ابد مراقب من باشن، و من می خواستم یه جای دیگه رو پیدا کنم که توی این مدت بمونم. منظورم اینه که من تقریبا 18 سالمه و طولی نمیکشه تا من بتونم تنها زندگی کنم. تولدم چند روز دیگه ست اما متاسفانه یه هفته قبل از مراسم ختم پدر و مادرمه.

یه دلیل دیگه م هست که چرا چند روز اخیر خیلی افتضاح بوده. از اونجایی پدربزرگ و مادربزرگ من تا چند روز دیگه اسباب کشی می کنن، من مجبورم تا برم و با خاله و پسر خاله م، و شوهرخالم و پسرشوهرخالم زندگی کنم. من نگرانم چون اولا، اونا منو مقصر مرگ پدر و مادرم می دونن و دوما، پسرخاله ی ناتنی من یه منحرف به تمام معناست. همه شون از من متنفرن. همیشه بودن.

قراره مثل جهنم باشه و من خیلی می ترسم. خواهش می کنم، اگه تو وجود داری، کمکم کن؟ من به فرشته ی نگهبانم نیاز دارم، حتی اگه تو به سختی وجود داری.

ویولا

13 Letters | CompleteWhere stories live. Discover now