فرشته ی نگهبان عزیز
من فرار کردم.
از خونه ی خاله لایلا.من فقط دیگه نمی تونستم تحمل کنم.
پیتر دست از اذیت کردن من برنمی داشت و حتی سعی کرد منو مجبور کنه برده ی جنسی ش بشم. دن تقریبا هرشب مست میومد خونه و همه ی شیشه ها رو میشکست، بعد سر من داد می زد و مجبورم می کرد همه شو تمیز کنم، که باعث میشد من دستمو با خورده شیشه ها ببرم. لایلا هیچ اهمیتی به من نمی داد و منو مجبور می کرد گندکاریاشو تمیز کنم. و جیمی، اون فقط یه هرزه ست.
من وسیله هامو جمع کردم و نصفه شب گذشته از خونه رفتم. من به اولین مکانی که می دونستم امنه رفتم. پیش پدربزرگ و مادربزرگم. اولش مسئولین خانه ی سالمندان نمی دونستن که آیا مشکلی داره من یه مدت اونجا بمونم یا نه؟ و بالاخره اونا یه اتاق کوچیک برای من پیدا کردن که یه تخت داره، یه پنجره و یه جایی برای این که وسیله هامو بزارم.
اونا گفتن من می تونم هرچقدر خواستم اینجا بمونم، تا وقتی که به بقیه کمک کنم. که من مشکلی باهاش ندارم. من از افراد مسن خوشم میاد. اونا خیلی مهربونن و باعث میشن احساس کنم توی خونه م هستم، برام داستاناشون رو تعریف می کنن و میزارن پیششون بشینم.
بهتر از اون سوراخ جهنمیه که دو هفته توش بودم.
من به مدرسه برنگشتم، بنابراین کلاسامو آنلاین می گذرونم تا وقتی که سال تحصیلی تموم بشه. و بعد، بعد از این که مدرسه تموم شد، می خوام سفر کنم. می خوام با پولی که پدر و مادرم برام گذاشتن سفر کنم و بدون اهمیت دادن به چیزی زندگی کنم.نمی تونم صبر کنم تا از این شهر پرجمعیت بیرون برم. درواقع، نمی تونم صبر کنم تا گذشته مو پشت سر بزارم.
ویولا
YOU ARE READING
13 Letters | Complete
Fanfiction[ C O M P L E T E D ] اون دختر به تازگى خانواده ش رو از دست داده ، به همين خاطر 13 نامه به فرشته ى نگهبانش مينويسه ، و حتى روحش هم خبر كه اون نامه ها به جلوى در خونه ى كسى ختم ميشن كه از فرشته بودن كاملا به دوره. [Persian Translation] ...