نامه ى سيزدهم.

1.1K 175 37
                                    

فرشته ی نگهبان عزیز

فرداست. مراسم خاکسپاری منظورمه.

نمیتونم دست از گریه کردن بردارم. ساعت هاست که توی اتاقمم و درو قفل کرده م، به طور رقت انگیزی توی بالشتم هق هق میکنم و یه سری از کارمندای اینجا سعی می کنن منو از اتاق بیرون بکشن. اونا خیلی خوبن واسه تلاش کردن، ولی من نمی خوام الان دور و بر آدما باشم.

این آخرین نامه ایه که من مینویسم. دیگه استیکر،کاغذ و پاکت نامه ای برام نمونده، و به هرحال من دو روز دیگه شهرو ترک می کنم. پس هیچ دلیلی برای نوشتن نامه های بیشتر نیست. فکر نمی کنم.

مامانبزرگم برای فردا یه لباس قشنگ برام خریده. رنگش مشکیه(مسلما) و تا بالای زانوهامه، با پلیسه های کوچولو روی دامنش و پارچه ی ابریشمی نرم. قشنگه. اما پوشیدنش توی مراسم خاکسپاری پدر و مادرم ممکنه نظرمو عوض کنه...

من فامیل پرجمعیتی ندارم، بنابراین مراسم قراره کوچیک باشه.
متاسفانه خاله لایلا، جیمی، دن و پیتر قراره اونجا باشن. اما من مصمم هستم بهشون نشون بدم که من الان قوی ترم. من از وقتی خونه شون رو ترک کردم تونستم چند تا دیوار دور خودم بسازم تا از خودم محافظت کنم، البته مطمئن نیستم من همینقدر قوی می مونم وقتی دوباره از نزدیک ببینمشون.

به هرحال، مامانبزرگ و بابابزرگ قراره اونجا باشن پس من امن می مونم، امیدوارم.
نمی دونم که اون نامه ها کمکی به من کردن یا فقط یه اتلاف وقت بودن.

اولش، اونا یه چیزی بودن که منو مشغول نگه دارن وقتی که داشتم سعی می کردم روی حقیقت زندگیم تمرکز نکنم. نوشتن این نامه ها حواس منو پرت کرد تا توی دوران بدبختیم بلایی سر خودم نیارم، و فکر کنم اگه ایده ی نوشتن اونا نبود دیوونه می شدم.

راستش، همیشه میدونستم چیزی به اسم فرشته ی نگهبان وجود نداره. من اونقدرام احمق نیستم. این فقط یه چیزی بود که یه دوست خانوادگی پیشنهاد داد و از اونجایی که وقتی کوچیک تر بودم مامانم همیشه درباره ی فرشته ها بهم می گفت، این یه راه فرار بود.

اما نمی دونم. شاید، یه جایی، یه فرشته ای باشه که مراقب منه. شاید مامان و بابام فرشته های نگهبان منن، مراقبم هستن و مطمئن میشم که من از پس از قضیه براومد. یا شایدم من خیلی فکر می کنم و فقط باید همه چیز رو فراموش کنم، از این شهر فرار کنم و همه چیز رو پشت سرم رها کنم.
توی آینده برای من آرزوی خوش شانسی کن، هرکس و هرچیزی که هستی.

ویولا

13 Letters | CompleteWhere stories live. Discover now