نامه ى هفتم.

1.1K 167 25
                                    

فرشته ی نگهبان عزیز

من امروز به مدرسه برگشتم. اگه بخوام توی یک کلمه توصیفش کنم، میگم جهنم. وحشتناک بود. وحشتناک. دردآور.

وقتی به مدرسه رسیدم پیتر منو جلوی جمعیت زد. اون به من مشت و لگد زد درحالی که گروه دوستاش داشتن تشویق می کردن و اهمیت نمی دادن که یه دختر داره توسط پسری که دوبرابرشه کتک می خوره. این انصاف نیست. من جیغ می زدم و گریه می کردم و دعا می کردم که یه نفر بیاد و کمکم کنه، اما هیچ کس کاری نکرد تا متوقفش کنه، هیچ کس به من کمک نکرد.

همه منو مسخره می کردن چون داشتم گریه می کردم. یه سری از دخترای کلاسمون به من خندیدن. و می دونی بدترین چیز درباره ی امروز چی بود؟

یه نفر کمد منو با تیکه های کاغذ پرکرده بود، همه شون روشون جمله ها و کلمه ی های وحشتناکی نوشته بودن که درباره ی من بود.
توی کلاس، چندتا از معلما پرسیدن که حالم خوبه چون کبودیا و زخمام دیده می شدن. مجبور شدم بهشون بگم که حالم خوبه. من اصلا حالم خوب نبود.

موقع ناهار، من وقتم رو توی دستشویی دخترا گذروندم. در یکی از دستشوییا رو قفل کردم و روی توالت فرنگی نشستم و تا می تونستم گریه کردم. یه سری از دخترا بعد از ناهار اومدن اونجا و صبر کردن من بیام بیرون، و یه سری ماده ی چسبناک به سمتم پرت کردن و بهم خندیدن.

بعد از من عکس گرفتن و مجبورم کردن تماشا کنم که دارن اونا رو توی شبکه های اجتماعی به اشتراک می زارن.

من از مدرسه فرار کردم درحالی که گریه می کردم و همکلاسیام بهم می خندیدن. من به خونه برگشتم تا با لیلا رو به رو بشم، اون به خاطر کثیف کاری توی هال سرم جیغ زد. من سعی کردم توضیح بدم اما اون گوش نمی داد، پس منم مجبور شدم دوش بگیرم و بعدش تمام خونه رو تمیز کنم.

حالا من توی زیرزمین نشسته م، روی تخت قدیمی و شکسته، و این نامه رو به کسی می نویسم که حتی واقعی نیست. فکر کنم بدترین چیز این حقیقته که من رقت انگیزم چون فکر می کنم یه کسی قراره این نامه ها رو بخونه و بیاد تا منو نجات بده.

به نظرم من به واقعیت نیاز دارم. می دونم که هیچ فرشته ی نگهبانی وجود نداره، که مراقب من باشه. این فقط رویای منه که منو زنده نگه داشته. فکر این که یه کسی اونجاست برای من، منتظره من بشکنم تا بتونه تیکه های شکسته مو کنار هم بزاره، یه جورایی مایه ی آسایشه.

اما الان شک دارم که چرا اصلا باید به خودم زحمت بدم؟ این فقط یه رویای پوچه. یه دروغ رقت انگیز که من خودمو مجبور می کنم باور کنم. نمی خوام به نوشتن این نامه ها ادامه بدم، اما متاسفانه من دیوونه می شم اگه یه چیزی برای تنها انجام دادن نداشته باشم.

پس حدس می زنم من به نوشتن این نامه ها ادامه میدم تا وقتی که کاغذی برام نمونده باشه. یا شایدم تا وقتی که زندگی ای برام نمونده باشه که بخوام درباره ش یاوه سرایی کنم.

ویولا

13 Letters | CompleteWhere stories live. Discover now