لویی با لبخند به دریاچه نگاه می کرد و برای ماهی ها غذا می ریخت.
-تو چرا انقدر خوشحالی؟
هری همون طور که کنار لویی می نشست؛گفت.-تو چرا انقدر ناراحتی؟
-همه که زندگی راحتی ندارن.
-حق با توئه! می دونی،می تونی هروقت خواستی با من حرف بزنی. شاید به ات کمک کرد.
YOU ARE READING
why are you so happy?
Fanfiction-تو که اسمم رو می دونستی؛پس چرا پرسیدی؟ -شاید چون دوست داشتم باهات حرف بزنم! -تو چرا انقدر خوشحالی؟ هری هر بار که با لویی صحبت می کنه؛این سوال رو ازش می پرسه. و لویی هم هربار یه جواب جالب می ده. شاید بد نباشه یه نگاه به جواب های لویی بندازید. cover...