21

700 164 30
                                    

  هری و لویی منظره برگ ریزان رو نگاه می کردند.

  -می دونی هری،من همیشه پاییز رو دوست داشتم.

  -چرا؟

  -چون زیباست.
  لویی به سادگی جواب داد.

  چند ثانیه ای به سکوت گذشت؛تا هری بلآخره سکوت رو شکست:
  -تو چرا انقدر خوشحالی؟

  لویی مسیر برگی رو که در حال سقوط بود؛دنبال کرد. لبخندی زد و چشم هاش رو بست.
  -مثل فصلی که هست،مثل برگ ها ی پاییزی،من هم در حال سقوطم،سقوطی لذت بخش.

  -بعد پاییز مگه زمستان نیست؟
  هری پرسید.

  -من واقعا نمی دونم بعد این چه اتفاقی می افته و صادقانه بگم،اهمیتی هم نمی دم. تنها چیزی که من می دونم اینه که من دارم از لحظه لحظه این سقوط لذت می برم.
  لویی گفت و هری سردرگم به لویی نگاه کرد.
 
  'سقوط لذت بخش!'
  هری به منظور لویی فکر می کرد.
 

why are you so happy?Where stories live. Discover now