هری به بچه هایی که تو پارک،مشغول بازی بودند؛نگاه می کرد. لویی کنارش نشست:
-به چی نگاه می کنی؟-به بچه ها.
-و این باعث می شه چه حسی پیدا کنی؟
-صادقانه بگم،حسودی می کنم. حسودی می کنم به این که هیچ دغدغه ای ندارن و می تونن خوشحال باشن.
هری می گه و آه بلندی می کشه.-تو چرا انقدر خوشحالی؟
برمی گرده و به صورت لویی نگاه می کنه:
-جدا!تو دغدغه ای نداری؟لویی آهی می کشه و دوباره لبخند می زنه:
-بی دغدغه بودن با بی خیال بودن متفاوته. من فقط از اون نقطه ای که به خیلی چیز ها اهمیت بدم،گذشتم.
YOU ARE READING
why are you so happy?
Fanfiction-تو که اسمم رو می دونستی؛پس چرا پرسیدی؟ -شاید چون دوست داشتم باهات حرف بزنم! -تو چرا انقدر خوشحالی؟ هری هر بار که با لویی صحبت می کنه؛این سوال رو ازش می پرسه. و لویی هم هربار یه جواب جالب می ده. شاید بد نباشه یه نگاه به جواب های لویی بندازید. cover...