8

840 201 49
                                    

  هری یه نگاه به ساعتش انداخت.
  'چقدر دیر کرده!'

  -سلام.
  صدای لویی اون رو از افکارش بیرون کشید. به لویی نگاه کرد؛که مثل همیشه لبخند زده بود و از بین مژه هاش به اش نگاه می کرد.

  -اون جوری به ام نگاه نکن!من حق دارم که ازت عصبانی باشم.

  -البته که حق داری. ولی ای کاش به همه حقوقت همین قدر اهمیت می دادی!
  لویی با لبخند گفت.

  -منظورت چیه؟!چرا من نمی تونم درک کنم!
  هری با سردرگمی گفت. لویی در جوابش فقط لبخند زد.

  -تو چرا انقدر خوشحالی؟

  -چون حق دارم خوشحال باشم. در واقع هری،همه آدم ها حق دارن خوشحال باشن.



  خب سلام😊
تا اینجا چطور بوده؟
  نظری؟! انتقادی؟! پیشنهادی؟! سوالی!؟
اگه خوشتون اومده از کتاب خوشحال می شم به بقیه معرفی اش کنید
ممنون که وقت می گذارید💚💙

why are you so happy?Where stories live. Discover now