از نگاه زین :ميدوني این حس ميتونه فوق العاده ترین حس دنیا باشه وقتی که تو و کسی که دوستش داری باهم ديگه يه کوه با يه ارتفاع نه خیلی کم و نه خیلی زیاد رو بالا برید....
هر جا که احساس کردی که در خطری و یا اون در خطره دست هاتون به کمک هم بیان و به ساده ترین روش ممکن از پرتگاه ها نجاتتون بدن....
چقدر خوبه که کنارش باشی...
دقیقا کنارش... نه یکم جلوتر، نه یکم عقب تر...
قدم به قدم.... سایه به سایه....
نفس به نفستو با اون شریک شی و از بودن کنار اون لذت ببری...
يه نفس عمیق بکشی وقتی یادت بیاد بعد کلی سختی و طی کردن بالا و پایین های زندگی،اون ديگه رسما مال توعه...
همسر توعه...
همسر....
همسر یعنی....
یعنی چهار تا حرف کوچک و بی معنی که کنار هم یکی از قشنگترین کلمه های زندگی رو معنا میبخشند...
ه.............همراه....
م...........مونس...
س........سر پناه...
ر...........رفیق....
همسر کسی نیست که شب ها با اون می خوابی....
همسر کسیه که با کوچکترین نشونه بی خوابیتو میفهمه و تمام وجود شو در اختيار تو ميذاره تا آرومت کنه و خواب رو به چشمات بياره..
همسر فقط يه همبستر ساده نیست.... يه همراهه....
هر کسی ميتونه همبستر تو باشه ولی هر کسی نمی تونه تو تمام فراز و نشیب های زندگی همراهت باشه.....
هم پات بیاد و جا نزنه.....
همسر یعنی داشتن اون توی قلبت، وجودت،نفس هات
اون تو هر ثانیه ات تکرار ميشه بدون اینکه خودت بخوای....
توی تپش قلبت....
گرمی نفس هات....
اون با هر حرکت کوچک تو تکرار ميشه....چون اون جزیی از وجود توعه....
توی دنيای خودم غرق شده بودم که صداش منو به خودم آورد
"یکم ديگه مونده.... بیا تنبل..... "
لیام همونجوری که دستمو گرفته بود و جلوتر از من میرفت گفت.....
و خب من نمی تونم....
نمی دونم چرا جدیدا اینطوری میشم ولی اينو ميدونم که الان به شدت به اکسیژن نیاز دارم.....
"نمی تونم لیام.... یکم صبر کن.... نمی تونم نفس بکشم....!!!!!"
لیام با صورتی که پر از نگرانی بود بهم نگاه کرد