از نگاه زین :
تصمیم گرفتم امروز یکم زودتر از سرکار برگردم خونه....
چون هم حوصله ی کار رو نداشتم هم می خواستم زود برسم خونه تا غذای مورد علاقه ی لیامو درست کنم...باید يه نظمی به همه چی بدم...
اينجوري نميشه...
باید با موضوع مشکل جدیدمون کنار بیام و نزارم که زندگیمونو مختل کنه....
درسته که چیز کمی نيست و قراره تا آخر عمرم با ریه ی دست و پا شکسته سر کنم ولی قرار نیست که به خاطر این موضوع تا آخر عمرم دست روی دست بزارم و غصه بخورم....!!!
خیلی ها مریضی های سخت تر از من رو دارن و دارن به زندگيشون ادامه میدن و ازش لذت میبرن....
ميدوني....
قسمت اعظم مشکل من با این مریضی لیامه....
وگرنه من که از بچگیمم به خاطر این که از نظر جسمی ضعیف بودم زیاد بیمارستان و آزمایشگاه ميرفتم و درد های مختلفی رو کشیدم که تنگی نفس هم جزء شون بود....
درسته به شدت الان نبود ولی من تقریبا مشکلی با درد کشیدن ندارم چون ديگه اينقدر مریض شدم بهش عادت کردم....
ولی لیام....
اون بیشتر از خودم نگرانمه و این منو خوشحال و در عین حال ناراحت میکنه....
من نمی خوام تا آخر عمرم يه سری مسئولیت جدید به مسئولیت های لیام اضافه کنم....
نمی خوام از کار و زندگیش بيفته به خاطر من....
نمی خوام هرجا که تکی ميره یا باهم میریم از خوشی ها لذت نبره چون نگرانه منه و تمام مدت قراره حواسش به من باشه....
نمی خوام حتی برای يه لحظه ام که شده فکر کنه قراره تغییری تو زندگيمون ایجاد شه...
مریضی من قرار نیست مسیر زندگیمونو عوض کنه....
قرار نیست بشم يه بچه که لیام مواظبشه....
قرار نیست هیچ تغییری ایجاد شه....
من از دیروز تا حالا دارم سعیمو میکنم که بهش بگم هیچي تو زندگيه ما عوض نشده....
همه ی مسائل باید مثل قبل باشه....
شوخی هامون،با هم حرف زدن هامون،درد و دل هامون، رابطمون، حس بینمون و حتی سکسمون....
آره درسته که شاید توی سکس یا بعضی کارای کوچیک گاهی نفس کم بيارم....اما این دلیل نميشه که نخوام مثل قبل همپای لیام پیش برم و کنارش باشم....
درسته که جسمم نفس های گاهی کوتاه و کم عمق ميکشه، ولی روحم نفس های عمیق و عمیق تر میکشه چون ميدونه الان باید با نیروی بیشتری کنار لیام باشه چون الان لیام به جز دغدغه هایی که قبلا داشت يه سری دغدغه ی جدید داره....