chapter 22_1

1.7K 186 46
                                    


از اونجايی که من چند وقته که کارم سبک تر از لیام شده و خیلی به خودم فشار نمیارم، کمتر خسته میشم و کمتر از قبل می خوابم....

من گفتم کمتر، ولی این چیزی از خوابالو بودن من کم نمی کنه.... من همیشه همون زین خوابالو هستم و این هیچ وقت تغییر نمی کنه

این که الان من زودتر از لیام بیدار شدم، يه دلیل ديگه ام داره و اون آنتونیه....

فکر کردن به آنتونی و این که زود تر موضوعشو با ليام مطرح کنم نمیزاره آروم باشم و باعث ميشه يه استرس عجیبی رو تو دلم حس کنم

حوصلم سر رفت....

چرا بیدار نمیشی...؟؟؟

انگشتمو آروم روی تيشرتش میکشیدم و واسه خودم نقاشی میکشیدم...

یکم تکون خورد و دستشو گذاشت رو شکمش...

دقیقا رو بوم نقاشیه من......!!!

دستشو آروم گذاشتم پایین و دوباره شروع کردم به نقاشی...

نخی که از  انتهای لباسش آويزون بود نظرمو جلب کرد....

با اومدن فکر های خبیثانه به ذهنم به نخه لبخند زدم و آروم کندمش.....

پیشه خودم میخندیدم و سعی میکردم خیلی صدام در نیاد یا خیلی تو جام ويبره نرم که بیدار نشه

نخ رو بردم نزدیک بینیش و بعد نخو کامل بردم داخل و تکونش دادم....

بینیشو جمع کرد و دستشو آورد بالا که بینیشو بخارونه که من سريع دستمو کشیدم

دوباره کارمو تکرار کردم و این دفعه با شدت بیشتری بینیشو خاروند

نتونستم جلوی خودمو بگیرم و صدای خندم بلند شد

ولی سریع قطعش کردم

این دفعه نخ رو بردم نزدیک گوشش و اونجا کرم ریختم.....

دستشو آورد کنار گوشش و آروم کشید رو گوشش

دوباره اینکار کردم و لیام دوباره گوشش رو لمس کرد تا چیزی که داره گوشش رو اذیت میکنه رو از خودش دور کنه

چرخید و پشت به من خوابید و نیش من جمع شد

فکر کردی..... من دست بردار نیستم....!!!!!!

دوباره دوست و همپاي گرامیم، جناب نخ راهشو به گوش لیام پیدا کرد

دوباره ذوق کردم و نيشم باز شد

ایندفعه ليام نق زد و من همونطوری که بودم، بی حرکت تو جام موندم

چند ثانیه بعد دوباره آروم دستمو تکون دادم و میدونستم الانه که ديگه يه چيزي بهم بگه....

راستش یکم ترسیده بودم،ولی اختیار دستم، دست من نبود....اختیارش دست کرم درونم بود

"ترو خدا بزار بخوابم...."

feel me 2Where stories live. Discover now