وقتی هری بیست ساله میشه، اون و لویی به تازگی، حدودا یک ماهه، که به همه کام اوت کردن و هنوز درگیر عکس العملای مردمن.
عکس العملا بیشتر از چیزی ان که هری انتظار داشت، و کمتر از چیزی که لویی فکر میکرد، پس یه حالت میانه رو دارن. ولی به خاطر دراماهای موجود، هری نمیخواست خونه ترک کنه، پس به جاش لویی همه رو به خونه دعوت میکنه.
خونه شلوغه و همه جا پر از آدمه. خواهرای لویی از سر و کله ی نایل بالا میرن و آنه(مامان هز) یه گوشه ای در حال گریه کردنه، چون 'بچش دیگه نوجوون نیس'. زین با جما داره مست میکنه و لویی دست هری رو گرفته و هنگام آوردن کیک، لبخند میزنه.
"تو الان میتونی با من بیست ساله بشی!"
لویی در حالیکه پشت هری ایستاده، در گوشش زمزمه میکنه، هری جلوی شمعا خم شده، به درخشندگیشون نگاه میکنه و به آرزوش فکر میکنه.
نهایتا، آسون میگیره. اون آرزو نمیکنه که با لویی بیست ساله بشه.
اون فقط آرزو میکنه که با لویی بمونه.
.......
لری کام اوت شده :)
آرزوی هممون :)
اگه این اتفاق بیفته چه میکنین؟ اصن کی میفته؟ :)
کامنت و ووت پلیز.
#N
YOU ARE READING
52 Birthdays with Lou (Persian translation)
Fanfictionشمع های تولد جادویی ان اونا سعی میکنن عشق رو به وجود بیارن اما گاهی اشتباه میکنن اشتباهی مرگبار All credits go to http://sometimesitshardtograsp.tumblr.com/post/16867200652/52-birthdays-with-lou