28

384 43 46
                                    


وقتی هری بیست و هشت سالش میشه، لیام و دنیل براش در خونه ی جدیدشون مهمونی میگیرن‌. مهمونی گرم و صمیمیه و هری، هنوز چیزی نشده، میتونه بچه هاشونو در حال دویدن دور خونه تصور کنه.

دنیل یه انگشتر پرزرق و برق پوشیده و هری مطمئن میشه که چندین بار ازش تعریف کنه. اون هنوز به افراد تو اتاق نگاه میکنه و دنبال اون موهای ژولیده میگرده.

"اون نمیاد، رفیق،"

نایل زیر لب میگه و شونه های هری خمیده میشن. اون نوشیدنی ای که نایل بهش میده رو قبول میکنه.

"ولی اون اینجا پشت تلفنه."

چشمای هری به سمت دستای نایل که یه آیفون رو گرفته، سر میخوره و اون با دودلی میگیرتش و روی گوشش میذاره.

"هری،" لویی میگه و هری قسم میخوره که بعد از سه سال سکوت که صدای لویی رو فراموش کرده، همه چیز رو دوباره به یاد میاره؛ گرمی و شادی ای از تک تک کلماتش می چکن.

"تولدت مبارک." لویی زمزمه میکنه و چیز بیشتری گفته نمیشه، ولی وقتی دنیل کیک تولد رو میاره، هری برای فوت کردن شمع ها صبر نمیکنه، آرزوش قبلا به سختی در ذهنش شکل گرفته.

اینکه اوضاع رو با لویی درست کنه.

...........

میدونم 27 نداره عااا. هرچی گشتم نبود هیجا

با تموم وجود میخوام برگردن...

کامنت و ووت پلیز.

#N

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 12, 2017 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

52 Birthdays with Lou  (Persian translation)Where stories live. Discover now