Chapter 9

2.7K 256 20
                                    

*چند هفته بعد*

ميتونستم بگم همه چيز اطراف دفترم كاملا تغيير كرده بود.چند فراز و نشيب وجوود داشت اما به غير از اون همه چيز خوب به نظر ميرسيد.براي من هري...هيچ چيز تغيير نكرده بود. من گفتم اون رو بخشيدم ولي نمي خواستم قلبم دوباره بشكنه.اون عصبي بود،اره،ولي من نميخوام دوباره بشكنم.

هنوزم اون گاهي وقتا كارايي كه انجام ميداد رو ميكرد، لمسم ميكرد و برخلاف خواستم منو ميبوسيد.لمسش چيزيه كه هيچوقت نميتونيد ازش خسته شيد.البته من نميخاستم اون منو لمس كنه و ببوسه و همزمان ميخواستم.اين ديوونم ميكنه.

اين هفته هاي گذشته سخت بود بخاطر هري.اون لمسم ميكرد و ميبوسيدم باعث ميشد مراقبت در مقابلش سخت تر بشه و من ميخواستم تسليم شم چون خيلي سخته،همه چيز،اين وضعيت.هري مدام ازم فرصت دوباره ميخواد ولي نميتونم تظاهر كنم شجاعت دادنش رو پيدا كردم چون ميترسم دوباره اسيب ببينم.

...........

به اتاقم رفتم و جلوي كمد لباسهام ايستادم. اسكنشون كردم و دنبال چيزي براي پوشيده گشتم.يه بلوز سفيد و دامن پنسيل مشكي دراوردم.كلاسيك..الان تقريبا اواخر ماه مي هست و اين لباس گرمم نگه ميداره. دامن و بلوزم رو پوشيدم . كتونيم رو پام كردم و به سمت در رفتم.در رو بستم و قفل كردم و از ساختمون خارج شدم.

..........

وارد ساختـمون شدم و مستقيم به اسانسور رفتم ،دكمه طبقه بالا رو فشار دادم.يكدفعه در باز شد و خارج شدم و به سمت دفترم رفتم تا وسايلم رو بذارم.كامپيتورم رو روشن كردم و دست به كار شدم . كارهاي زيادي داشتم كه انجام بدم.همين كه اومدم جواب ايميلم رو تايپ كنم در دفترم باز شد و هري اومد تو.

"كامپيوترت رو خاموش و وسائل هارو جمع كن.ميخوام 5 دقيقه ديگه تو دفترم باشي." اون گفت.

"چر-" قبل از اينكه بتونم بگم اون در رو بست و منو اونجا ترك كرد.چه غلطي ميخواد بكنه؟كامپيوتر رو خاموش كردم و وسايلم رو برداشتم.به سمت دفتر هري رفتم ديدم در دفترش رو قفل كرده.

"اقاي استايلز چه اتفاقي داره ميوفته؟"من اينطوري گفتم چون اون در و بر داشتن كار ميكردن.

اون جواب نداد فقط دستم رو كشيد و منو با خودش به جهنم برد.ما وارد اسانسور شديم و در بسته شد.

"چه غلطي داري ميكني هري؟"ازش پرسيدم.

"الان ما ميريم اپارتمانت تا وسايلت رو برداري و بعد بريم خونه ساحلي براي چند روز..."اون گفت و در باز شد.دستم رو گرفت و شروع به كشوندنم به بيرون از ساختـمون كرد.

"چرا؟ "باگيجي پرسيدم

هري درماشين رو باز كرد و من نشستم. قبل از اينكه در رو ببنده گفت"چون من گفتم.."ميدونم اونقد زرنگ نيستم كه باهاش بحث كنم پس من اروم سرجام نشستم.

Office (Sequel to Boss) |‌ CompleteWhere stories live. Discover now