وقتي خورشيد طلوع كرده بود هنوز من و هري بيرون نشسته بوديم.هري من رو گرم نگه ميداشت ولي نميتونستم به بدنم كمك كنم لرزش كمش كه باعث ميشد هري بهم نزديك تر بشه از بين بره.
"پاشو بريم داخل،اين شروع سردتر شدنه."هري گفت و خودشو از من جدا كرد.
بلند شدم و شروع به راه رفتن به سمت خونه كردم.هنوز پنج قدم برنداشته بودم كه دستهاي قويي منو برايدال استايل بغل كرد و چرخوند باعث شد اروم بخندم ،خنده بلندتري از دهنش بيرون اومد باعث شد من پوزخندي مثه چشاير كت بزنم ، بهم نگاه كرد و لبخند زد.برگشت و به سمت خونه حركت كرد.
اون وارد خونه شد و منو وسط اتاق نشيمن گذاشت.
"تو خوشگلي،خيلي بي نقصي"هري به من نگاه كرد و با شستش اروم گونم رو لمس كرد.
سرش رو اورد پايين و بوسه ي نرمي روي لبهام گذاشت.اين چيزيه كه راجع به بوسه هاش هست،مهم نيست چقد عصباني باشي،تو گيجي گم ميشي ، بوسه هاي اون تورو گيج ميكنه ،بوسه هاي اون باعث ميشه همه چيز رو فراموش كني.تمام چيزي كه ميتوني بهش فكر كني لبهاي نرم اوست.اونا باعث ميشن درهرچيزي فراموشي بگيري، استرس، كار حتي جهان.
دستام رو دور گردنش انداختم و جواب بوسش رو دادم. قطعا فكر ميكني چطور انقد سريع تسليم شدم ولي من بهش احتياج دارم، اروم ازش دور شدم و چشمام رو باز كردم بهش نگاه كردم.
چشماش با احساسات فراواني پوشيده شده بود اما سه چيز بيشتر از بقيه بود. شور،شهوت و.....عشق؟ ميتونه اين باشه؟ دستام با فرهاي كوچيك پشت سرش بازي ميكرد.
نگاه عميقي تو چشمام كرد يبار ديگه سرش رو اورد پايين اما اينبار بوسه هاي كوچك روي گردنم گذاشت و باعث شد صداهايي از رو لذت دربيارم.لبهاش رو نقطه حساسم متوقف شد.يبار ديگه باعث شد ناله كنم.ميتونستم لبخند هري رو روي پوستم حس كنم وقتي شروع به مكيدن پوستم كرد.
سفر دستش كه اروم به سمت پايين بدنم ميومد روي كمرم متوقف شد و من رو كمي جلوتر كشيد.لبهاش به صورتم برگشت و يكبار ديگه مال من رو با بوسه ي پرشور ملاقات كرد. من موهاي فر ش رو كشيدم و باعث شد ناله اي از دهنش خارج شه.
دستهاي هري به سمت باسنم اومد و فشارش داد و باعث شد ناله كنم.دستاش رفت اونجام و عقبش رو گرفت من كمي پريدم و هري بلندم كرد.پاهام رو دور كمرش گذاشتم و بيشتر در بوسه گم شدم.ميتونم حس كنم هري تحت تأثيرم قرار گرفته.اون شروع به راه رفتن به سمت اتاق خواب كرد.
وقتي منو ميبرد،من صورت بي نقصش رو تماشا ميكردم. لبهام رو روي گردن نرمش فشردم و پوستش رو بوسيدم. لبهام رو روي پوست نرمش حركت دادم. لبهام رو به سمت فكش بردم و روي فك تيزش كشيدم. همين كه لبهاش رو بوسيدم اون به اتاق خواب رسيد و به سمت تخت حركت كرد.اون من رو روي ملافه هاي سفيد نرم گذاشت و بالاي من قرار گرفت.بين پاهام نشست و بلوزش رو دراورد.
YOU ARE READING
Office (Sequel to Boss) | Complete
Fanfiction[ C O M P L E T E D ] "من نمیخوام دوباره ببینمش." اینا کلماتی بودن که مالوری وقتی توی هواپیما به مقصد آمریکا نشسته بود، می گفت. البته که هیچ چیز اون طور که من می خواستم، اتفاق نیفتاد. دو سال بعد، توی کلابی که خودم توش بودم پیداش کردم، در حالیکه...