با حس کردن بازوهای سنگینی دورم بیدار شدم.چشمامو به خاطر نور نیمه باز کردم و اروم سرمو از روی سینه هری بلند کردم که به صورتش نگاه کنم.
خیلی اروم به نظر میرسید،صورتش اون اخم همیشگی رو نداشت.همه چیز عالی بود ولی من واقعا باید جیش میکردم.
اروم بازوشو از روم بلند کردم که بیدار نشه.بلند شدم و فوری توی پایین تنم احساس درد کردم.با به یاد اوردن دیشب لبخند روی صورتم نشست.بی سر و صدا روی نوک انگشتام رفتم دستشویی و درو بستم.دندونامو شستم و رفتم زیر دوش.ریختن اب داغ روی بدنم حس عالی داشت. ماهیچه های دردناکمو اروم کرد و از بوی سکس هم خلاص شدم.
بعد از اینکه خودمو خشک کردم یکی از تیشرتای بزرگ هری و لباس زیرمو از توی کیفی که پیچیده بودم برداشتم و پوشیدم.برگشتم توی اتاق و سعی کردم بدون بیدار کردن هری برگردم توی تخت.تخت تو قسمت من رفت پایین و باعث شد هری تو خواب تکون بخوره.
ملافه رو بلند کردم و یه ناله از دهن هری اومد بیرون، احتمالا به خاطر اینکه گذاشتم هوای سرد بیاد تو.اون با چشمای نیمه باز چرخید سمتم. چشماش رو بدنم چرخیدن.متوجه شد که تیشرت اونو پوشیدم و بهم یه لبخند خوابالو زد.
من تو تخت راحت تر شدم و ملافه رو روی بدنم بالاتر کشیدم.هری پوزخند زد و منو کشید سمت خودش."یکی زود پاشده" اون زمزمه کرد و گونمو بوسید.سرمو توی گردنش فرو بردم. طولی نکشید که دستیو زیر چونم حس کردم و سرمو بلند کرد. هری لبخند زد و یه بوسه نرم روی لبام گذاشت.
"خدایا من خیلی خوش شانسم" اون روی لبام زمزمه کرد که باعث شد یه سرخی عمیق گونه هامو بپوشونه.
"خیلی خوشگلی"اون گفت و یه بار دیگه منو بوسید.
با خوشحالی اه کشیدم. میتونسم به صبح هایی مثل این عادت کنم.
دستامو دور گردن هری حلقه کردم و دستام فوری خودشونو تو موهای هری پیچوندن.موهاش حالا خیلی بلندتر شده بود ولی بهش میومد."عزیزم من واقعا باید دوش بگیرم" هری با صدای گرفته گفت.
با فکر بلند شدنش و تنها گزاشتنم لب پایینمو دادم جلو.اون بی صدا خندید و یه بوسه دیگه روی پیشونیم گذاشت.بلند شد و رفت سمت دستشویی.چند لحظه بعد صدای دوش اب رو شنیدم.
بالاخره تصمیم گرفتم بلند شم.لعنتی لباسام توی دستشویین.بی صدا و یواشکی رفتم توی دستشویی و کیف لباسامو برداشتم. چرخیدم و یه جیغ از دهنم اومد بیرون وقتی دیدم هری درست اونجا وایساده. چجوری انقد سریع حرکت کرد.
"هری،داری چیکار..."
"حرف نزن"گفتو لباشو به لبام چسبوند.به همون سرعتی که اومد ناپدید شد.
"بیرون میبینمت عزیزم" هری گفت و از کنارم رد شد.
چه کوفتی الان اتفاق افتاد؟
از دستشویی رفتم بیرون و بیکینیمو از روی چوب لباسی جایی که دیشب گذاشتم تا خشک بشه برداشتم.پوشیدمش و از اتاق خواب رفتم بیرون هریو دیدم که داشت میرفت سمت اب.
رفتم بیرونو و هریو به سمت اب دنبال کردم. تا جایی که میتونستم اروم شنا کردم که متوجهم نشه ولی قبل از اینکه این بتونه اتفاق بیوفته اون چرخید و منو دید.لعنتی.بهم لبخند زد و به سمتم شنا کرد اون روی پاهاش ایستاد و منو کشید سمت خودش. اب تا تتوی پروانه هری میرسید ولی برای من به ترقوه هام میرسید.دستای هری به رونم چنگ زدو منو بالا کشید و منم پاهامو دور کمرش حلقه کردم.
لباش به نرمی چسبیدن به لبای من.اون زبونشو روی لب پایینم سر داد و درخواست ورودی کرد که من بهش دادم.
زبونشو حس کردم که به ارومی زبون منو دنبال میکنه و یه ناله از لباش اومد بیرون.
"خدایا تو خیلی زیبایی مالوری"اون روی لبام زمزمه کرد و به سمت ساحل رفت.
"داریم کجا میریم؟" گیج پرسیدم.
"میریم صبحانه بخوریم،نمیتونم گرسنه بزارمت" هری گفت و وقتی به شنای داغ رسیدیم منو گذاشت زمین.حوله رو برداشتمو خودمو خشک کردم بعد هریو به سمت داخل دنبال کردم. ما رفتیم سمت اشپزخونه و هری مجبورم کرد بشینم وقتی خودش برامون یه چیزی درست کرد.
"داری چی درست میکنی؟" کنجکاو پرسیدم.
"من باید بدونم و تو باید ازش سردربیاری"(این یه اصطلاحه که وقتی نمیخان چیزیو لو بدن میگن) اون پشتشو بهم کرد و شروع کردن به درست کردن صبحانه برامون.
چند دقیقه بعد یه بشقاب داغ از بیکن و تخم مرغ جلوم گذاشته شد و یه هری نیشخند زن کنارم.
خدایا ، این برای خوردن خیلی خوب به نظر میرسه."حالا بخور بیبی گرل" اون گونمو بوسید و جلوم نشستو به بشقاب خودش حمله ور شد.
وقتی بهم گفت بیبی گرل باعث شد یه چیزی درونم تکون بخوره.
چند دقیقه بعد بشقابم خالی بود.اگه بخوام صادق باشم خیلی وقت بود که همچین غذای خوبی نخورده بودم.در تعجبم که از کجا اشپزی یاد گرفته."میخوای بری بیرون؟" هری پرسید. سرمو تکون دادمو از جام بلند شدم.
ما رفتیم بیرونو روی ماسه های گرم نشستیم.من بین پاهای هری نشسته بودمو اون دستشو دور کمرم حلقه کرده بود.
من عاشق این بودم.وای که چقدر عاشق این بودم ولی میدونستم فردا باید برگردیم به دنیای واقعی که توش کار هست و یه عالمه دفتر کار.
و توی دنیای واقعی خورشید خیلی متفاوته با خورشیدی که زیرش با کسی که عاشقشی هستی.
![](https://img.wattpad.com/cover/105407897-288-k249935.jpg)
YOU ARE READING
Office (Sequel to Boss) | Complete
Fanfiction[ C O M P L E T E D ] "من نمیخوام دوباره ببینمش." اینا کلماتی بودن که مالوری وقتی توی هواپیما به مقصد آمریکا نشسته بود، می گفت. البته که هیچ چیز اون طور که من می خواستم، اتفاق نیفتاد. دو سال بعد، توی کلابی که خودم توش بودم پیداش کردم، در حالیکه...