Chpater 13

1.4K 137 8
                                    

باشه،من میتونم انجامش بدم،حتی با اینکه تمرینیه هنوزم استرس دارم.
به ارومی توی راهرو راه رفتم و هری رو دیدم که در پایانش ایستاده.

خدایا اون الان خیلی خوب به نظر میاد.همونطور که اهنگ پخش میشد من به مردم نزدیکتر میشدم.وای خدا من خیلی عاشقشم.از سه تا پله کوچیک بالا رفتم و رو به روی هری که بزرگترین لبخند روی لبش داشت وایسادم.

"ما اینجا جمع شدیم..." و بقیه کلمات محو شدن.لعت به تو هری و به چشمات.

"ایا تو مالوری وایت ، هری استایلز رو به عنوان همسرت قبول میکنی؟"

"بله"

"و ایا تو هری استایلز مالوری وایت رو به عنوان همسر دوست داشتنیت قبول میکنی؟"

"البته"

لالالالالالا
............................

"هری مدارک مربوط به پروژه ساختمون جدید کجاست؟" من پرسیدم همونطور تمام دفترشو نگاه میکردم.

اون جواب نداد هنوز به کاغذ های رو میزش نگاه میکرد و چند تا یادداشت اینجا و اونجا مینوشت.

"هری" من دوباره پرسیدم.

"هوم؟"

"مدارک مربوط به پروژه ساختمون جدید کجاست؟"

اون یه کشو باز کرد و کاغذهایی که تمام صبح دنبالشون میگشتمو بیرون کشید.رفتم سمتشو یه بوسه سریع روی گونش گذاشتم.

"مرسی"گفتم و رفتم بیرون سمت دفترکارم که الان دقیقا کنار مال اون بود.
نشستم و شروع کردم به ثبت کردن اطلاعات.۴ ساعت طول میکشه که این قراردادو تموم کنم.

در دفترم باز شد و هری با یه اخم اومد تو.

"چی شده؟" من پرسیدم

"عزیزم تو مسکن داری، حس میکنم سرم قراره منفجر شه"اون گفت و روی مبل ولو شد.

کشومو باز کردم و یه بروفن دراوردمو قرص و یه لیوان اب بهش دادم.
اون سریع قورتش داد و لیوانو داد به من روی مبل دراز کشید.
به ساعت نگاه کردم،ساعت ۴:۲۵ عصر بود.

"هری شاید تو باید بری خونه"

"نه من هنوز کلی کار دارم که انجام بدم"هری‌ گفت

"عسلم من تمومش میکنم، برو خونه عزیزم" من گفتمو کنار هری روی مبل نشستم.

"من واقعا.."

"برو خونه هری،لطفا"من گفتمو یه بوسه رو پیشونیش گذاشتم.

اخم کردم.پیشونیش داغ بود.

"باشه،کی میای خونه،صبر کن چجوری میخوای بیای خونه"هری با به یاد اوردن اینکه صبح باهم اومدیم پرسید.

"تاکسی میگیریم حالا لطفا برو خونه" گفتمو بازشو تو دستم گرفتم و اروم فشار دادم.

هری اروم بلند شد و وایساد.موهامو بوسید و از دفتر بیرون رفت و یه خداحافظ کوتاه زیر لب گفت.

اه کشیدم و دستمو کشیدم توی موهام.هری که نبود کارای بیشتری داشتم انجام بدم. باید خوش شانس باشم که نزدیکای ۷ برسم خونه.
فکر کردم هیچوقت از دست کار راحت نمیشم.وقتی تاکسی جلوی خونه نگه داشت ساعت ۹:۴۷ بود.

پولو به راننده تاکسی دادم و از تاکسی پیاده شدم.رفتم سمت خونه و درو باز کردم.همه چی تاریک و ساکت بود.

هری حتما خوابیده.
کفشای پاشنه دارمو دراوردمو پرت کردم و رفتم طبقه بالا سمت اتاق خوابمون.یه نور نارنجی از چراغای توی اتاق دادم.درو باز کردم و دیدم هری رو تخت پهن شده.سرشو توی بالش فرو کرده بود و بدنش با ملافه سفید پوشیده شده بود یه پاش از ملافه بیرون بود.

سرمو تکون دادم وقتی دیدم هری حتی لباساشم درنیاورده.کیفمو گذاشتم روی صندلی و ژاکتمو دراوردم و رفتم توی دستشویی پرتش کردم توی سبد لباسای کثیف.برگشتم توی اتاق و نشستم روی تخت.خزیدم روی تخت و اروم هریو تکون دادم.

"هری"با صدای اروم گفتم. جوابی نداد.

"عزیزم"دوباره گفتم سعی کردم بیدارش کنم. بازم هیچی.

"هری"یه بار دیگه سعی کردم.ابرواش بهم گره خورد و چن بار پلک زد چشماشو باز کرد.

"عزیزم لباستو دربیار، نمیتونی با لباسات بخوابی" گفتمو اروم خندیدم.

هری خیلی بامزه به نظر میرسه وقتی خوابالوده.اروم بلند شد و نشست زیپ شلوارشو باز کرد. کمکش کردم از توش بیاد بیرون و بعد ژاکتشو دراوردن و گزاشتمش روی دسگیره در.دکمه های پیرهن سفیدشو باز کردم و کمکش کردم درش بیاره.تمام این مدت هری هیچی نگفت فقط کارهامو دنبال کرد.

"حالا میتونی بخوابی عزیزم"من گفتم ولی هری همچین کاری نکرد، ملافه رو از روش کنار زد و گیجم کرد.

خم شد و جوراباشو دراورد و دوباره خودشو با ملافه پوشوند.
چشاشو که بست به بامزگیش لبخند زدم.

بلوز سفیدم و شلوار چسبون مشکیمو دراوردم و رفتم سمت دستشویی و انداختمشون توی سبد.

چراغای دستشویی رو خاموش کردم و برگشتم به اتاق خواب.رفتم سمت کمد و یکی از تیشرتای مشکی هریو برداشتم،پوشیدمشو و برگشتم به تخت.
بی سر و صدا رفتم توی تخت مراقب بودم که هری رو بیدار نکنم.

خم شدم سمت هری و چراغا رو خاموش کردم.ملافه رو کشیدم روم و چشامو بستم.همون موقع هری حرکت کرد سمتم و یکی از دستای بلندشو گذاشت روی شکمم و منو کشید نزدیکتر.

سرشو توی گودی گردنم فرو کرد.
و حس کردم که تاریکی منو احاطه کرد.

Office (Sequel to Boss) |‌ CompleteDonde viven las historias. Descúbrelo ahora