منو با عجله بردن توی اتاق و نگذاشتن هری بیاد تو.گفتن وقتی تمام ازمایشا رو انجام بدن بعد میتونه بیاد تو.
روی تخت دراز کشیده بودم دکترا داشتن معاینم میکردن.اونا بهم یه جور دارو دادن تا دردم از بین بره ولی من نگران بچه بودم.
"ببخشید امیدوارم این داروها روی بچم تاثیر نمیزارن؟"
"نه این کاملا خوبه هیچ اتفاقی نمیوفته" دکتر لبخند زد باعث شد با ارامش اه بکشم.اون خانوم ۴۰ و خورده ایش بود و واقعا مهربون بود.خدا رو شکر به خاطرش.
"خب ما تا چند ساعت دیگه شروع میکنیم حالا فقط دراز بکشو ریلکس کن" دکتر گفت و داشت میرفت بیرون.
"میشه به شوهرم بگین بیاد تو؟"من گفتم قبل از اینکه از در بره بیرون.
"البته"اون لبخند زد و رفت بیرون.
ESTÁS LEYENDO
Office (Sequel to Boss) | Complete
Fanfic[ C O M P L E T E D ] "من نمیخوام دوباره ببینمش." اینا کلماتی بودن که مالوری وقتی توی هواپیما به مقصد آمریکا نشسته بود، می گفت. البته که هیچ چیز اون طور که من می خواستم، اتفاق نیفتاد. دو سال بعد، توی کلابی که خودم توش بودم پیداش کردم، در حالیکه...