به هری همونطور که ثابت ایستاده بود نگاه کردم،کاملا خشک شده بود.میخواستم سرش داد بزنم که یه چیزی بگه ولی حتی یه کلمه هم نمیتونست از بین لبام بیرون بیاد.
"تو حامله ای"اون زمزمه کرد و کلماتو توی دهنش مزه مزه کرد.
"وای خدای لعنتی من تو حامله ای"اون منو به خودش فشار داد و موهامو دوباره و دوباره بوسید.
من سرمو از سینش کشیدم کنار و بهش نگاه کردم.یه عالمه احساسات توی صورتش میدیدم:عشق،تحسین،سوپرایز،و دوباره عشق.
"قراره بابا بشم"هری سرمو گرفت و صورتشو بهم نزدیک کرد و یه بوسه اروم ولی با عجله روی لبام گذاشت.دستامو دور کمرش حلقه کردم و عمیق نفس کشیدم.
همینجوری که ما رو از یه طرف به طرف دیگه تاب میداد اینکه قراره پدر بشه رو تکرار میکرد.
"ولی چطور ما کاند-"
"نمیدونم هری به نظر میاد ما بدون جلوگیری انجامش دادیم"
هری پیشونیمو بوسید و منو بلند کرد و به عنوان یه واکنش من پاهامو دور کمرش حلقه کردم.
"هری داری چی-"
"هیس بیا"اون گفت و رفت سمت اتاق خواب.
"من توی مود سکس نیستم" من گفتمو سرمو به شونش تکیه دادم.
"نه سکس نه شاید غروب ولی الان میخوام باهات حمام کنم"اون گفت و منو گذاشت پایین دستشو دور کمرم حلقه کرد.
"چطور به نظر میاد؟"هری پرسید و خم شد گونمو بوسید.
"باشه"من گفتمو هری لبخند زد و وقتی میرفتیم توی دستشویی دستمو گرفت.
من روی سینک خم شدم و هریو نگاه کردم که شیر ابو باز کرد و اب شروع کرد به ریختن.هری دمای ابو تنظیم کرد که برای هردومون خوب باشه.
از این زاویه کون هری مطمعنا عالی به نظر میرسید،برنزه و بی نقص برای فشار دادن.باید یه زمانی امتحانش کنم.من به افکار خودم خندیدم و باعث شد هری سرشو بچرخونه سمتم.
"چی انقد خنده داره؟" اون با ابروهای گره خورده گفت.
"کونت خیلی سکسی به نظر میاد"من گفتمو باعث شدم هری بزنه زیر خنده.
"میدونم ولی مال تو بهتره مخصوصا واسه همچین کاری" هری گفت و اومد نزدیکم منو چرخوند که به اینه جلوی سینک نگاه کنم و تصویر خودمو هریو ببینم.هری کونمو خشن فشار داد و از توی ایینه به چشمام نگاه میکرد.
"ه-هری"من با لکنت گفتم و روی سینک خم شدم.
"هممم عزیزم"اون با یه صدای گرفته پرسید.
"اب.."
من گفتمو هری چرخید که ببینه اب به لبه وان نرسیده باشه.
اون ولم کرد و ابو بست و منو از کمرم کشید سمت خودش و گردنمو بوسید.
ما سریع لباسامونو دراوردیم و رفتیم توی وان.وان بزرگ بود ولی هری بازم منو کشید بین پاهاش که کمرمو به سینش تکیه بدم.دستاشو دورم حلقه کرد.من سرمو به شونش تکیه دادم و با رضایت اه کشیدم.
من واقعا عاشق این مردم و میخوام بقیه زندگیمو با اون و بچه کوچیکی که تو شکممه بگذرونم.
YOU ARE READING
Office (Sequel to Boss) | Complete
Fanfiction[ C O M P L E T E D ] "من نمیخوام دوباره ببینمش." اینا کلماتی بودن که مالوری وقتی توی هواپیما به مقصد آمریکا نشسته بود، می گفت. البته که هیچ چیز اون طور که من می خواستم، اتفاق نیفتاد. دو سال بعد، توی کلابی که خودم توش بودم پیداش کردم، در حالیکه...