Chapter 19

1.2K 98 3
                                    

-تولد هری-

"صبح بخیر" من اروم توی گوش هری زمزمه کرد.

اون توی خواب تکون خورد ولی به خوابیدن ادامه داد.من به ار‌ومی دستشو روی گونش کشیدمو گفتم"هری.."

چشماش باز شدن و چشمای سبز زیبا رو بهم نشون دادن.

"تولدت مبارک هری"من گفتم و یه لبخند روی لبای هری شکل گرفت.

"حالا که تو رو توی زندگیم دارم مبارک شد" اون با صدای گرفته صبحش زمزمه کرد و منو محکم بغل کرد.

من گونشو بوسیدم و خودمو از بین بازوهاش کشیدم بیرون رفتم توی اشپزخونه.قهوه سازو برای هری روشن کردم و گذاشتم اب برای چاییم جوش بیاد.

شروع کردم به درست کردم بیکن و تخم مرغ برای منو هری که بخوریم.

وقتی داشتم کره روی تست میگذاشتم احساس کردم بازوهای هری دورم حلقه شد و چندتا بوسه روی گردنم گذاشت.

"ممم هری" من غر زدم حرکت کردم سمت فر و خاموشش کردم ،هری هنوز پشتم بود.چطور این کارو میکنه؟

"چیه عزیزم؟" اون با صدای عمیقش گفت و به بوسیدن گردنم ادامه داد. چرخوندم و بلند کرد گذاشتم روی اپن اشپزخونه.

"عزیزم بیا بریم به اتاق خواب"هری زمزمه کرد روی گردنم و رفت عقب تا نگام کنه.

"هری من باید یه ساعت دیگه برم دکتر"من گفتم و باعث شدم چشای هری برق بزنن.

"اون وقته که میتونم بچمو ببینم"هری به من نگاه کرد و گفت.هیجان توی چشماش واضح بود.

"اره"من گفتمو لبخند هری حتی بزرگتر شد.

"اوه ایناهاش" دکتر گفت و به صفحه اشاره کرد.احساس کردم چشمام دارن خیس میشن.

"بچه کاملا سالمه"اون گفت و صدای ضربان قلب بچه رو روشن کرد.

"بچه احتمالا حدودای نیمه سپتامبر به دنیا میاد"دکتر گفت.

-۵ سپتامبر-

با یه درد غیر عادی از روی تخت پریدم و جیغ زدم.چشمای هری باز شد و سریع از روی تخت بلند شد.

"بچه هری،وقتشه" من به هری گفتمو چشماش گشاد شدن و سریع بدون هیچ حرفی از تخت بلند شد و لباساشو پوشید و منو تا ماشین حمل کرد.

میریم سمت بیمارستان.

Office (Sequel to Boss) |‌ CompleteWhere stories live. Discover now