صدای لوییه. اینو میدونم ولی نمی فهمم چی میگه؛ ولی نمی بینمش. سرمو بلند می کنه ومیذاره روی پای خودش. ترسیده. دستاش سرده و تنم داغه. داد میزنه و تلفن میخواد. صدای داد میاد و بعد بلند میشه. دیدم تاره ولی می فهمم که داره با یکی دعوا می کنه. داره داد میزنه و دعوا می کنه. نمیدونم چرا ولی شروع می کنم لرزیدن. سرم میخوره به یه جایی. دست خودم نیست لرزشم. لویی ترسیده میاد جلو و دستشو میذاره توی دهنم. دستشو گاز می گیرم ولی واقعا دست خودم نیست. گریه م گرفته. صدای زنگ در میاد. لویی نمیره ولی یکی میاد تو. صدام میکنه. بغلم می کنه و اولین چیزی که واضح می بینم ، چشمای استیوه. صدای گریه میاد. یکی اسممو داد میزنه و یه سوالی ازم می پرسه : این دفعه چی کار کردی هری؟من این دفعه هیچ کاری نکردم. چون هیچکاری نکردم اوضاعم اینه.
****
صدای استیو میاد. می تونم حس کنم راه رفتنش دورو برمو. گرممه. پتوی رومو کنار می زنم که دوباره میندازه روم. یه چیزی میگه که نمی فهمم. دستای سردش میشینه روی پیشونیم. می لرزم و سرمو می کشم کنار. صدام می کنه. چشمامو باز می کنم که لویی رو جای استیو می بینم. با تعجب نگاهش می کنم. پتو رو روم مرتب میکنه و میشینه کنارم روی تخت : چطوری؟
سرفه ای می کنم که دست میذاره روی دستم. از حس دستای کوچیکش لبخندی میشینه روی لبام که با درد می پره : حالا نمیخواد کف بالا بیاری اینجا. الان میرم دکترو صدا می کنم.
چشمامو می بندم و به صدای راه رفتنش گوش میدم. چطوری من فکر کرده بودم استیوه؟ یاد همه چیز میفتم. صدای گریه بدترینشون بود. صدای گریه ی کی بود؟
در باز میشه و میاد تو : گفتن الان میان. اگه میخوای خون و کف بالا بیاری نگه دار واسه خودت فعلا. وقتی اومدن روشون بالا بیار. هیچی بلد نیستن. هیچی!
نگاهش می کنم که خمیازه ای می کشه : پاشو بیا پایین هری. نوبت منه بگیرم بخوابم.
می خندم و سعی می کنم جابجا شم که بیاد و پیشم دراز بکشه. بهش نگاه می کنم : بیا دراز بکش.
منتظرم بگه نه و بشینه روی صندلی که کفشاشو در میاره و به دستم چنگ میزنه تا بیاد بالا. دستشو میندازه دور گردنم و به پهلو دراز می کشه. به جا شدنش می خندم که گونه مو می بوسه : من امروز سه دقیقه مسواک زدم پاپا! به نظرت حالا پسر خوبی شدم؟
با خنده سر تکون میدم که دستشو میذاره روی چالای گونه م : اینا گورستون چند نفره؟
خنده م جمع میشه. میگه : دیگه مثل دیشب داغ نیستی. پرستارا هم که نمیخوان بیان مثل این که. خدایا. گندشون بزنن. یه پسر خوشگل توشون پیدا نمیشه.
لحنش کش داره و معلومه نزدیکه خوابش ببره. استیو کجاست؟ برمیگردم سمت لویی که ازش بپرسم که می بینم خوابه. دهنش بازه. خنده م می گیره. در باز میشه و یه پرستار میاد تو. تب سنج میذاره و یه چیزی به سرمم میزنه. به لویی اشاره می کنه : حالش بد شد؟ معلوم بود انقدر کولی بازی در میاره اینطوری میشه!
YOU ARE READING
How to be a criminal (L.S) (Completed)
Fanfictionمن دوست دخترمو کشتم و الان دارم ازت دزدی یاد می گیرم! Highest rank : #7 in fanfiction وارنینگ : حاوی اندکی معصومیت از دست رفته (سکچوال کانتنت خودتون)