48-How to kiss after cigarette

1.4K 289 572
                                    

دانای کل * خنده ی شیطانی *

لویی کتابو بست و سعی کرد شور زدن دلشو ندید بگیره. چند روزی بود پلیس نمی اومد و این یعنی بی خبری از هری. از جاش بلند شد و وقتی از سلول اومد بیرون ، پلیسو دید که خسته و خوابالود تکیه داده بود به دیوار مشترک بین سلولا و خمیازه می کشید. جلو رفت و سعی کرد مودب به نظر بیاد : خوبی؟ چرا انقد خوابالود؟

پلیس خمیازه‌شو تموم کرد : بیمارستان بودم. حال دخترم خوب نبود.

لویی اوه غلیظی گفت که بیشترش از این بابت بود که دختر پلیس براش از هری خبر می آورد و حالا این یعنی که خبری نبود بازم. ناامید رفت عقب و گفت : امیدوارم حالش خوب بشه. خیلی سخته.

پلیس سر تکون داد و‌ چشماشو مالید. وقتی دید لویی داره دور میشه داد زد : خبر نمیخوای؟

لویی ایستاد و بدون برگشتن عقب‌عقبکی برگشت سمت پلیس. پلیس خندید : من که میدونم همه چیزو. دخترم صبح تا شب میگه لری شیپ میکنه.

لویی که حالا توی صورتش خبری از ناراحتی نبود دستشو گذاشت روی شونه‌ی پلیس و گفت : دختر باشعوری داری مرد. بهش افتخار کن.

پلیس مصنوعی خندید و سعی کرد اینو فراموش کنه که دخترش برای مرگ مادرش ذره ای ناراحت نشده بود ولی برای حمله ی تنفسی هری وسط برنامه رفته بود بیمارستان. لویی با ذوق نگاه کرد به پلیس. پلیس نگاهشو دوخت به دست شکسته ی لویی : هری توی یه مصاحبه دعوت بود‌ و گفت بهترین تابستون زندگیش اون سالی بوده که با چهار نفر رفته مسافرت اجباری و عاشق یکی شده. دخترم قبلا بهش پیام داده بود و این سری خواست بهش توی دایرکت بگه که لری واقعیه یا نه. اشتباهی توییتش کرد و مجری اونو خوند.

قلب لویی تند تند می زد و کف دستش عرق کرده بود. با گوشه ی لباس طوسی زندان پاک کرد. پلیس نفس عمیقی کشید : حال هری توی برنامه بد شد و برنامه رو زودتر تموم کردن. فنا گفتن هری رو توی بیمارستان دیدن. خودش توییت زد و گفت شایعه‌س. گفت حالش خوبه و به دخترم گفت یه چیزی رو به من بگه که بهت بگم.

لویی حس کرد که دنیا ایستاده و فقط خودش داره حرکت میکنه. قلبش با سرعت تر از اون‌ موقعایی می زد که دست تویدست هری میذاشت و از دست پلیس فرار می کردن. سعی کرد حرفی بزنه ولی نتونست. پلیس گفت : هری گفته بود که منتظرش نمونی زیاد.

لویی نفس عمیقی کشید. نفس بعدی و بعدیش با بغضش همراه بود و وقتی چهارمین بار هوا رو برد داخل ، با گریه ی با صداش بیرونش داد. پلیس نگاهی بهش کرد و سعی کرد‌ آرومش کنه : گریه کردنت فایده نداره لویی. تو واقعا تا الان منتظر بودی بیاد؟ تو مواد قاچاق کردی و احتمال این که بذارن ملاقاتی داشته باشی زیر ده درصده.

لویی آروم نشد. به تمام حرفای قشنگی فکر کرده بود که هری راجع بهش زده بود. راجع به تیکه تیکه ی بدنش. راجع به اخلاقیاتش. راجع به همه چیز. حتی جوری که راه می رفت. هری می گفت اون همیشه یه طوری راه میره که انگار دنیا به نامشه و‌ واقعا قرار نیست هیچ اتفاقی بیفته اگه خود لویی نخواد.

How to be a criminal (L.S) (Completed)Where stories live. Discover now