22-Hospital break Pt.II

1.9K 344 304
                                    

- گریه نکن بیبی. خودم از اون در میام بیرون با پای خودم.

دست می کشم بین موهاش و بغلش می کنم : من دلم نمیخواد موهاتو بزنم. دیگه دستامو کجا بذارم شبا؟

بغلم می کنه و تیشرتم خیس میشه. وات د فاک؟ این دیگه جزو نقشه نبود. جداش می کنم و زل می زنم بهش. چشماش که خیس نیست. پس چیکار کرده؟

دوباره سرشو فرو می کنه توی بغلم. دوبار میزنه به پهلوم که یعنی وقتشه. صداش می کنم : لاو من حالم اصن خوب نیست. میتونی یه چیزی برام بیاری؟

جدا میشه و کمکم می کنه بشینم پیش زنی که نگاهمون می کرده از اول بحث. بغلش می کنم که میگه : هانی من باید برم برات یه چیزی بخرم بیام. خب؟

هری به تمام بدبختیات فکر کن. به اون هفت و نیم تا آدمی کشتی. بغض کرده میگم : اگه بری و ولم کنی چی؟ اگه تو هم مثل همه ولم کنی چی؟

روی موهامو می بوسه : نه بیبی. میگی چیکار کنم؟

صدای زن از این طرف میاد : من میرم براتون یه چیزی می خرم پسرا. فقط بگین چی میخواین!

جفتمون به زن نگاه می کنیم که توی چشماش ترحمه. از خودم بدم میاد که اینطوری سوء استفاده می کنم از احساس مردم. زن می پرسه : چی میخواین بچه ها؟

لویی یواش میگه : میشه لطف کنین و یه چیز شیرین بخرین؟ از قهوه بدش میاد و نوشابه براش خوب نیست. یه چیز الکلیم برای من بگیرین. اینم پولش.

با تعجب زل می زنم بهش که چرا وقتی دزدی قراره بکنه پول میده به بقیه. زن کیفشو میذاره کنارمون و میره. لویی می خنده و من با چندش تمام تیشرت خیسو از تنم جدا می کنم : چیکارش کردی لویی؟

بلند تر می خنده. کیف زنو برمیداره و دستمو می کشه سمت پله های خروج اضطراری. صدای خنده هاش بین صدای پاهاش که روی پله های فلزی می کوبه گم میشه. بعد یهو وایمیسه: میتونی بدوئی؟

سری تکون میدم به دو طرف که میگه: من به کمرون گفتم ولی فکر نکنم بیاد دنبالمون.

لب می گزم و به کیف توی دستش نگاه می کنم. ما واقعا عوضی ایم. دوباره دستمو می کشه و این بار هیچ صدای خنده ای نیست. فقط صدای پاهامون.

می رسیم پایین که نفس صداداری می کشم : نفس مصنوعی میخوای هری؟

با چندش صورتمو جمع می کنم که می خنده : بدو بریم. یک.دو. ســه.

دنبالش می دوئم و میریم سمت در. صدای نگهبان میاد که می پرسه چه خبره. یکی چند بار بوق می زنه و لویی یهو وایمیسه. چشماش برق میزنه : کمرونه! کمرونه!

میریم سوار میشیم که امیلی میگه : کمرون نیستم احمق. موهام بلنده.

به وضوح می تونم ناراحت شدنشو ببینم. آرون می خنده : این سری چی دزدیدی؟

How to be a criminal (L.S) (Completed)Where stories live. Discover now