زين
ز, لويييييي ,چرا ميخندي مرتيکه
ميگم حسش کردملو, فاک ...فاککک ببخشيد ولي اين خيلي باحال بود
ز, چيش باحال بود ؟ اينکه اون ديکه گندش رو زيره خودم حس کردم ؟اصلا تا حالا همچين اتفاقي واست افتاد ؟
لويي داشت جلوي خودشو ميگرفت تا نخده ولي با اين حرفم يهو با صداي پووو زد زيره خنده (زيزي,پري,مهديه خنده ي سانازو تصور کنن:-))
ليام
از ديروز تاحالا زينو نديدم راستش دوبار يهوي ديدم ک تا منو ديد قايم شد ولي ب روش نيووردم
ولي ديگه خسته شدم
دلم واسه اون موجود اخمو تنگ شدرفتم سمت اتاقش ,صداي خنده اون و لويي ميومد
در زدم ولي منتظر جواب نشدم و رفتم تو
زين با ديدنم رنگ عوض کرد
لويي به منو زين نگاه کرد و زد زيره خندهلي, هاي زين چيکارا ميکني
ز, ها ...ه..هيچي
لي, ميخواستم ازت واس ديروز تشکر کنم تو ابروم رو خريدي
زين عرق کرده بود و هي کف دستاشو به شلوارش ميماليد
لو, اوهه قيافشو
ز, شات د فاک بيچ
زين عصبي به لويي پريد ولي لويي خندش بيشتر شد
زين ميخواست باز فوش بده ک کارن صدامون زد تا بريم صبحانه بخوريم
با هم پايين رفتيم دست زينو گرفتم ک کمي اذييتش کنم
دستاش يخ بود و با اين حرکتم بهم زل زد
دلم ميخواد کله روز کاري کنم ک زين اينجوري بهم نگاه کنه
ز, ليام بيا بشين ديگه
يهو با اين حرف زين يه خاطره اي از ديروز تو ذهنم اومد
زين به من ديروز گفت لي
فاک من دوست دارم اون اينجوري صدام کنه
سره ميز شام زين يواشکي بهمنگاه ميکرد منم زير زيرکي بهش نگاه ميکردم ولي وقتي چشامون به هم گره ميخورد هيچکس ب روي خودش نمي اورد
تا اينکه غذا خوردن همه تموم شد و همه حالا روي مبل ها نشسته بوديم
تري,زينن تو ديروز گفتي پات خيلي درد ميکنه
ز, خوب اره درد ميکرد
ت, پس چرا وقتي قرص اوردم تو ديگه اونجا نبودي
ل, من کمکش کردم بره اتاقش
تري, چجوري زمين خوردين ؟
ز, داشتيم از پله ها ميومديم پايين که افتاديم
CITEȘTI
save me (ziam) (Completed)
Fanfictionز, ليام من ميترسم اونا مي خوان منو اعدا.... ل, هييشش هيچکس تا وقتي من اينجام جرعت نميکنه نزديکت شه تخس کوچولوم .کافيه دستشون بهت بخوره تا کاري کنم از ب دنيا اومدنشون پشيمون بشن