chapter 31

2.4K 257 80
                                    


بازم با يه اهنگ غمگين گوش بدين :-)

د.ا.ن شخص سوم

ليام با قدماي سستش به طرف زين ميرفت و افتادنش روي زمين باعث شد سنگريزه هاي خيابون توي دستاش فرو بره و دستهاش رو خوني کنه

ولي اون الان هيچ دردي رو ب جز درد قلبش رو حس نمي کنه

خودش رو کشون کشون داشت به طرف زين ميرسوند

الان حتي اگه تو سينش خنجر هم فرو کني دردش رو حس نميکنه و به راهش ادامه ميده

چشماشو محکم فشار داد تا اشکاي لعنتيش مانع ديدن زينش نشن

لي, زي...زييين

بلاخره به زينش رسيد و دستاي زين رو که هنوز منتظر حس لمس دست ليامش بود رو گرفت

ليام سر زين رو گرفت و گذاشت روي پاهاش و دسته زين رو که توي دستش بود رو بالا اورد و بوسيدتش

لي, غلط کردم زين , غلط کردم به خدا منظوري نداشتم

ز, لي..ليام ..ميترسم ..من ...نم..نمي خوام ....بمي..بميرم

لي, نکن اينجوري توروخدا ...تو قرار نيست بميري من نميزارم

ليام داشت ميلرزيد

ز, چرا , دارم ميميرم ,وگرنه چرا ميلرزي ها؟

ليام فقط اروم هق زد

ز, نه ...لي ..من نمي خوام ...تو گفتي هميشه ...ن...نجاتم مي..دي

لي, هيچي نميشي لاو .الان امبولانس مياد , منو تو قراره کلي خاطره باهم بسازيم

ز, سيو مي

ليام درحالي که صداش به خاطر گريش در نمي اومد شروع کرد به اروم کردن زين

سرش رو محکم توي سينش فرو کرد

لي, ما قراره بريم کشور هاي مختلف ,فقط منو تو , ميريم المان,روسيه, ايتاليا همه کشور هارو باهم ميگرديم

ز, بريم کشور هاي گرم

زين با لبخندي کم جون گفت

لي, ميريم لاو، ولي چرا گرم ؟, من دوس دارم بريم کشور هاي سرد تا وقتي سردت شد بغلت کنم تا گرم شي

ز, چون سردمه لي, اين سرما ترسناکه ,نمي خوام اين سرمارو ديگه احساس کنم

ليام داشت کم کم از بين ميرفت
مغزش در حال منفجر شدن بود ولي باز به حرفايه اميد بخشش ادامه داد

لي, بعدش از پرورشگاه يه دختر کوچولو خشگل ميگيريم

ز, اسمش باشه لورا

لي, هرچي تو بگي

ز, لي...ليام...من نمي تونم اون...اونو ..ببي..نم

save me (ziam) (Completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora