chapter 48

2.1K 249 44
                                    

يک ماه بعد

د.ا.ن ليام

امروز مامان ميخواد برگرده
نايل هم چند هفته پيش رفت ,خداحافظي با نايل سخت بود ولي به هرحال اون نايل بود و معلومه که نميزاره ما موقع رفتنش ناراحت باشيم و با کارهاش ناراحتي رو از ذهنمون ميبره

لري هم که الان خونه خودشونن ولي اکثر وقتا ميان پيش ما

اين يعني اينکه الان فقط منو زين ميمونيم

زين بخاطر رفتن کارن خيلي ناراحته چون خيلي باهم جور شدن

الان هردو توي اتاق مامانن و زين داره کمکش ميکنه ک وسايلش رو جمع کنه

از پله ها رفتم بالا ببينم که درچه حالن
در کمي باز بود و من اون دوتا رو ميديدم

زين زيپ چمدون کارن رو بست و بهش نگاه کرد

ز, تو و  جف نمي تونين بياين اينجا ؟, اصن با هم توي اين خونه زندگي م....

کا, اممم عزيزم ,ميدوني که نميشه
کل زندگيمون اونجاس ,قول ميديم که بهتون سر بزنيم

بعد از اين حرفش.سمت زين اومد و بغلش کرد

تقه اي به در زدم و رفتم تو اتاق
از هم جدا نشدن و توي همون حالت بهم نگاه کردن

لي, پس من چي ؟
لبخند زدن و برام جا باز کردن

مامان محکم دوتامون رو بغل کرده بود و سرمون رو بوسيد

کا, پسراي لوس من

بعد از اين حرفش شوخيانه مارو هل داد و گفت که ديرش ميشه
و بلند شد و لباس هاي بيرونيش رو پوشيد

منو زين هم اماده شديم و باهم به.فرودگاه رفتيم

موقع سوار شدن شد و ما دوباره همو بغل کرديم

کا, بهم زود زود زنگ ميزنين ,منم ميام ديدنتون ,مراقب خودتون باشيد , دلم واستون تنگ ميشه پسراي کيوتم

لي , ماهم دلمون برات تنگ ميشه ,مراقب خودت باش

ز, خيلي دوست دارم کارن

کارن کم کم داشت ازمون دور ميشد
بوسه اي فرستاد و از ديدمون خارج شد

ز, الان ميخوايم بريم خونه ؟؟

لي, اگه بخواي نميريم

ز, امروز روز تعطيل چطوره بريم خونه حاضر شيم بريم بيرون ؟

لي , عاليه

دستشو گرفتم و باهم راه افتاديم
خيلي وقت بود که باهم پيک نيک نرفته بوديم و الان واقعا فرصت خوبي بود

تو خونه رفتيم به جاناتان که همکارمه زنگ زدم تا ازش براي جايي که ميخوايم بريم کمک بگيرم

بوق دومش خورد و همزمان با اومدن زين از اتاق جاناتان جواب تلفن رو داد
زين گوشي رو گذاشت روي بلند گو تا خودش هم بشنوه

save me (ziam) (Completed)Onde histórias criam vida. Descubra agora