- زین آروم باش و اصلا استرس نگیر. گوشی رو بذار روی آیفون هرموقع اومدن و اگه نخواستی سوالی رو جواب بدی، نده. من از وکیل شرکت پرسیدم و گفت تو این حقو داری.
کف دستامو خشک میکنم و اوهومی میگم. لیام فکر میکنه این که دیوید مرده منو به هم میریزه. این درسته، ولی چیزی که بیشتر بهم استرس میده اینه که من و لیام آخرین نفرایی بودیم که با دیوید بودیم. لیام دیویدو محکم زد و کل کلابو به هم ریخت.
صدای لیام میاد : بعد از این که رفتن، ویتامیناتو بخور و بخواب.
چیزی نمیگم که میگه : زین؟ من دلم میخواد یه مهمونی بدم به خاطر بچهمون.
آب دهنم میپره توی گلوم. سرفه میکنم و تریشا یه لیوان آب بهم میده. سر میکشمش و لیام میگه : دلم میخواد هر کسی که میشناسمو دعوت کنم و به همه بگم که یه فرشتهی کوچولو قراره به دنیا بیاد.
سکوت میکنم. خودمم دلم میخواد. دلم میخواد به همه و به خصوص به اون دندونخرگوشی عوضی که جلوی خودم به کراشش روی لیام اعتراف میکنه بگم که من بچهی لیامو دارم و هشت ماه دیگه، قراره برای اولین بار صدای گریههاشو بشنوم.
لیام منتظر جوابمه پس گلومو صاف میکنم و میگم : کِی؟
با ذوق میخنده و میتونم تصورش کنم که چند دور با صندلی چرخدارش میچرخه : خیلی میترسیدم که ناراحت شی. فردا شب. قبل از این که تریشا بره.
سر تکون میدم و بعد که فهمیدم تاثیری نداره چون نمیبینه منو، میگم : فقط کیا رو دعوت کنیم؟
هومی میگه و بعد بدون نفس گرفتن میگه : شریک احمقم، کریس، هری، کراش هری، وینسنت برای این که حرصش دربیاد با هری، مامانت، بابام، الن.
پوفی میکشم که میخنده. به خونهی تا حدودی بههمریخته نگاه میکنم : بعد کی میخواد آمادهش کنه؟
صداش میاد : من و تریشا هر جوری که تو دوست داری آماده میکنیم خونه رو. میخوای بریم لباس بخریم؟
لبخندی میشینه رو لبم. بلند میشم و با حرص میگم : این طور به نظر میاد که امروز، شلوارم کمرش تنگ بود یه ذره برام. اگه بخوای به حرفای دکتره گوش کنی آره. لازمه.
چشمامو میمالم و توی آینه به خودم زل میزنم. پوستم از همیشه شفافتره. صدای لیام میاد : تنها جایی که دلم واقعا نمیخواد به حرفای دکتر گوش کنیم، همونجاییه که میگه... درو ببند الن! جلسهی تلفنی دارم!
میخندم و یواش به پیشونیم میکوبم. جدی ادامه میده : همونجاییه که میگه نباید باهات کاری داشته باشم.
خودش بعد حرفش میخنده و من محکم خودمو میندازم رو تخت. از بالا پایین رفتن روش لذت میبرم و این لذت چند ثانیه بیشتر طول نمیکشه چون صدای زنگ در میاد.
YOU ARE READING
Entertainer [Z.M] (mpreg)
Fanfictionمن عاشق شغلمم. وقتی دور میله میچرخم، این تویی که سرگرمم میکنی لیام!