13-Red Eyes, Nausea

3.4K 496 159
                                    

- زین آروم باش و اصلا استرس نگیر. گوشی رو بذار روی آیفون هرموقع اومدن و اگه نخواستی سوالی رو جواب بدی، نده. من از وکیل شرکت پرسیدم و گفت تو این حقو داری.

کف دستامو خشک می‌کنم و اوهومی می‌گم. لیام فکر می‌کنه این که دیوید مرده منو به هم می‌ریزه. این درسته، ولی چیزی که بیشتر بهم استرس میده اینه که من و لیام آخرین نفرایی بودیم که با دیوید بودیم. لیام دیویدو محکم زد و کل کلابو به هم ریخت.

صدای لیام میاد : بعد از این که رفتن، ویتامیناتو بخور و بخواب.

چیزی نمیگم که میگه : زین؟ من دلم میخواد یه مهمونی بدم به خاطر بچه‌مون.

آب دهنم می‌پره توی گلوم. سرفه می‌کنم و تریشا یه لیوان آب بهم میده. سر می‌کشمش و لیام میگه : دلم میخواد هر کسی که می‌شناسمو دعوت کنم و به همه بگم که یه فرشته‌ی کوچولو قراره به دنیا بیاد.

سکوت می‌کنم. خودمم دلم میخواد. دلم میخواد به‌ همه و به خصوص به اون دندون‌خرگوشی عوضی که جلوی خودم به کراشش روی لیام اعتراف می‌کنه بگم که من بچه‌ی لیامو دارم و هشت ماه دیگه، قراره برای اولین بار صدای گریه‌هاشو بشنوم.

لیام منتظر جوابمه پس گلومو صاف می‌کنم و میگم : کِی؟

با ذوق می‌خنده و میتونم تصورش کنم که چند دور با صندلی چرخدارش می‌چرخه : خیلی می‌ترسیدم که ناراحت شی. فردا شب. قبل از این که تریشا بره.

سر تکون میدم و بعد که فهمیدم تاثیری نداره چون نمی‌بینه منو، میگم : فقط کیا رو دعوت کنیم؟

هومی میگه و بعد بدون نفس گرفتن میگه : شریک احمقم، کریس، هری، کراش هری، وینسنت برای این که حرصش دربیاد با هری، مامانت، بابام، الن.

پوفی می‌کشم که می‌خنده. به خونه‌ی تا حدودی به‌هم‌ریخته نگاه می‌کنم : بعد کی میخواد آماده‌ش کنه؟

صداش میاد : من و تریشا هر جوری که تو دوست داری آماده می‌کنیم خونه رو. میخوای بریم لباس بخریم؟

لبخندی می‌شینه رو لبم. بلند می‌شم و با حرص میگم : این طور به نظر میاد که امروز، شلوارم کمرش تنگ بود یه ذره برام. اگه بخوای به حرفای دکتره گوش کنی آره. لازمه.

چشمامو می‌مالم و توی آینه به خودم زل می‌زنم. پوستم از همیشه شفاف‌تره. صدای لیام میاد : تنها جایی که دلم واقعا نمیخواد به حرفای دکتر گوش کنیم، همونجاییه که میگه... درو ببند الن! جلسه‌ی تلفنی دارم!

می‌خندم و یواش به پیشونی‌م می‌کوبم. جدی ادامه میده : همونجاییه که میگه نباید باهات کاری داشته باشم.

خودش بعد حرفش می‌خنده و من محکم خودمو میندازم رو تخت. از بالا پایین رفتن روش لذت می‌برم و این لذت چند ثانیه بیشتر طول نمی‌کشه چون صدای زنگ در میاد.

Entertainer [Z.M] (mpreg)Where stories live. Discover now