درو پشت سرش میبنده و دستی به صورت خیسش میکشه. میخندم و گونهشو محکم میبوسم. دست میکشم زیر چشمش و صورتشو خشک میکنم. چشماش براقه و گوشهشون چین خورده. ریشش نامرتبه. دست میکشم روشون و نفسای عمیقمو توی گردنش خالی میکنم.
لبامو خیس میکنم و نگاهش میکنم. تمام تنم میلرزه از خوشحالی : من خواستم بهت بگم که متاسفم. نباید تنهات میذاشتم و نباید میذاشتم توی زندان بمونی.
توی سکوت بهم خیره میشه. از وقتی توی گلخونه دیدمش هیچی جز اسمم نگفته. یه بار اسممو گفت و بعد تا یه ربع توی بغل هم بودیم تا جایی که تریشا نگران شد و اومد دنبالمون. بعدم دعوتش کرد داخل.
دست میکشه روی موهام. هنوز باورم نکرده. میخندم و از پشت اشکام میبینم که میاد جلو و محکم روی پیشونیمو میبوسه. حس میکنم خون بعد از چهار هفته توم جریان پیدا کرده.
دوباره محکم بغلش میکنم. سرمو به شونهش میمالم و تنشو بو میکنم. خیلی بیشتر از قبل به عالی بودنش پی میبرم. حسش میکنم. این که بوی تنش میتونه انقدر آرومم کنه. این که چین کنار چشماش انقدر خوب دلمو مچاله میکنه و دوباره صافش میکنه.
نفس عمیقی میکشه. دستمو میگیره و مینشونتم روی تخت : خوب نیست برات که زیاد وایسی.
چشمامو محکم میبندم و اشک میریزم. سرمو بغل میکنه و دستشو توی موهام حرکت میده : منم معذرت میخوام. باید میاومدم دنبالت. همون شب باید میاومدم داخل خونهتون.
سر بلند میکنم : اینجا بودی؟
سقفو نگاه میکنه و سوت میزنه. میخندم و مشتی به شونهش میزنم. نگاهم میکنه : فکر کنم پنج شیش بار از جلوی خونهتون رد شدم ولی جرات نداشتم حتی بزنم روی ترمز و حدس بزنم کدوم پنجره مال توئه.
پوفی میکشم و میخندم : رمانتیکاس ترسو.
ادامو درمیاره و سرشو میچرخونه دور اتاق : اینجا جاییه که نوجوونیتو توش گذروندی. نیست؟
سر تکون میدم. بلند میشه و دستشو پشت کمرش گره میکنه. دور تا دور اتاق میچرخه و با وسایل روی میزم ور میره. چندتا مدادمو میتراشه و برشون میگردونه سر جاش.
روی نوک پاش میچرخه تا طاقچهی پشتشو ببینه. چیزی که از اول منتظرم متوجهش شه. از واکنشش نمیتونم لبخند پهنی نزنم : مادر مقدس. اینا چی میگه زین؟
میخندم و با مسخره بازی چندبار پشت هم پلک میزنم : اینا کلکسیونمه. دوستپسرت کلکسیوندار مشهوریه.
برمیگرده سمتم و دوباره میچرخه. میدونم فکر میکرد که سیگار کشیدنم فقط به خاطر پرستیژشه. با دقت سرشو میبره جلو تا دونه دونه اسم سیگارا رو بخونه. با خیال راحت تکیه میدم به دیوار پشتم و نگاهش میکنم.
![](https://img.wattpad.com/cover/150127485-288-k676992.jpg)
VOUS LISEZ
Entertainer [Z.M] (mpreg)
Fanfictionمن عاشق شغلمم. وقتی دور میله میچرخم، این تویی که سرگرمم میکنی لیام!