اگه خوشحالین الان نخونینش. نمیخوام حالتون بد شه یا چیزی. دوباره میگم😂 این چپتر و چپتر بعدو اگه الان خوبین نخونین. مرسی.
صدای زنگ مداوم در میاد و از خواب بیدارم میکنه. لیام کلید داره پس اون نیست. یواش از روی تخت بلند میشم و دستی به موهام میکشم : کیه؟
صدایی نمیاد. از چشمی در نگاه که میکنم بازپرسو میبینم. سرم برای یه لحظه گیج میره. نفسم تنده و نامنظم وقتی درو باز میکنم : بله؟
بازپرس نگاهی به سر تا پام میکنه و با تعجب توی چشمام دنبال جواب سوالاش میگرده. میپرسه : میشه بیام تو؟
سر تکون میدم و درو کامل باز میکنم. هنوزم نگاهش به شکممه. میشینه روی صندلی : خب. چرا انقد تغییر؟
نفس عمیقی میکشم تا قلبمو آروم کنم. دلم میخواد به لیام بگم نیاد خونه. بگم فرار کنه : من... توضیحش پیچیدهس. من، میدونی؟ حاملهم.
اول بلند میخنده ولی وقتی صورت جدی و حتی ترسیدهمو میبینه میگه : یعنی چی؟
دستمو مشت میکنم تا کف دست خیسم معلوم نباشه : اینترسکسم. یعنی رحم دارم و حالا حاملهم.
سرفهای میکنه و یواش میپرسه : چند ماهه؟
لبامو به هم فشار میدم : شیش ماه و سه هفته.
اوه غلیظی میگه و انگار با خودش حرف میزنه : پس باید آروم بگم همه چیزو.
میخوام داد بزنم و فرار کنم. دلم میخواد دست لیامو بگیرم و با هم فرار کنیم. دلم میخواد مجسمهی کنار هالو توی سرش خرد کنم که حرف نزنه ولی با صدای روی مغزش میگه : گوش کن مالیک. یه سری چیزا هست که پلیسو مشکوک کرده. اون شب تو گفتی که پین توی شرکت بوده. درسته؟
سر تکون میدم و آب دهنمو قورت میدم. میپرسه : خب. خودت دیدیش که اونجا باشه؟
سر به دو طرف تکون میدم و میتونم لگدای پر از درد بچه رو حس کنم. اونم میخواد ما فرار کنیم. مگه نه عزیزم؟ تو هم میخوای ما فرار کنیم؟
بازپرس یه عکس میده دستم : این لیام پینه. همون شبی که تو ادعا کردی اون توی شرکت مونده. منتها توی کلاب بوده. با دیوید.
نفسم توی سینهم حبس میشه و دهنم باز میشه ولی صدایی بیرون نمیاد. با دقت نگاه میکنم. دوربین مداربستهی کلابه و اونم لیام و دیویدن که دارن میرن سمت اتاق استریپرا.
نفس عمیقی میکشم : اون شب... اون شب جم اونجا بود. اون میتونه بگه که هیچی نشده.
![](https://img.wattpad.com/cover/150127485-288-k676992.jpg)
STAI LEGGENDO
Entertainer [Z.M] (mpreg)
Fanfictionمن عاشق شغلمم. وقتی دور میله میچرخم، این تویی که سرگرمم میکنی لیام!