هفتهی بیست و سوم
- یعنی چی که ابرو داره الان لیلی؟ میخوای براش مهمونی ابرو درآوردن بگیریم؟
میخنده بلند و منم به خنده میندازه. از جام بلند میشم و هین عمیقی به خاطر لگد بیموقعش میکشم. صدای لیام میاد : چی شد؟
چپ چپ به شکمم نگاه میکنم و میایستم. نفس عمیق و با صدایی میکشم : خوشش میاد تکواندو کار کنه.
میتونم لبخندشو تصور کنم. الان دستاشو توی هم گره کرده و گوشیو بین گوش و شونهش گرفته و داره به مانیتورش که خیلی اتفاقی توش یه سایت راهنمای مادر و کودک بازه نگاه میکنه.
پوفی میکشم : لیام. این بچه منو میکشه. مطمئنم.
صداش آرومه : بخشای سختش تموم شده زین. یه ذره دیگه تحمل کن و ما تحویلش میگیریم. کی باید بریم دکتر؟
به تقویم روی دیوار نگاه میکنم : پس فردا. میای دیگه؟
آرهای میگه. دست میکشم روی شکمم تا لگداشو آروم کنم. لیام میپرسه : خیلی اذیتت میکنه؟
نهای میگم. میدونم دروغه. میدونم تمامش برای چیه ولی این عادتمه. همیشه مخفی کردم این چیزا رو. میتونم هنوزم خوب دروغ بگم. صداش میاد : میخوای بگم تریشا بیاد؟ شاید اگه من باهاش حرف بزنم اوکی شه.
سقفو نگاه میکنم و با سر و صدا بغضمو قورت میدم : نه. گفت کاراش که اوکی شه میاد. دو ماه آخر پیشمونه.
با احتیاط میپرسه : هنوز به خاطر خوابی که دیدی ناراحتی زین؟
نمیدونه خوابم تقریبا واقعیه. لبامو میجوئم تا ساکت باشم ولی نمیتونم و تهش یه صدای شکسته از دهنم خارج میشه : آره لی. همه چیزش انگار واقعی بود.
یواش میپرسه : چی دیدی؟
روی تخت میشینم تا تعادلمو حفظ کنم : من خواب دیدم که تو قاتل دیوید بودی لی. چاقو توی دستات بود و خونی بودی.
سکوت طولانیش میترسونتم. چشمامو با دستام فشار میدم و گوشی رو میذارم روی اسپیکر و میذارمش روی پاهام. صداش میپیچه : به من اعتماد داری زین؟
وقتی میبینم فشار دادن چشمام فایدهای نداره گلومو فشار میدم تا بغض بره. صدام برای همین یه ذره بم میشه : دارم لی.
صداش خشکه. نرمی چند وقت پیشو نداره : من حاضرم قسم بخورم که کار من نیست.
لبامو گاز میگیرم تا هقهقم بلند نشه. صداش میاد : زین؟ هنوز پشت خطی؟
DU LIEST GERADE
Entertainer [Z.M] (mpreg)
Fanfictionمن عاشق شغلمم. وقتی دور میله میچرخم، این تویی که سرگرمم میکنی لیام!