گايز... يه نظر خواهي خيلي خيلي مهم ازتون دارم كه اخر اين قسمت بهتون ميگم... لطفا لطفا لطفا جواب بديد... مي تونه بهتون كمك كنه...
&$&$&$&$&$&$&$&$&$&$&$
دان جي
5 Nov 2017
5:35 P.M
Abandoned factory
بعد از حدود نيم ساعت گريه كردن توي ماشين ، بالاخره تصميم گرفتيم يه سري هم به محموله بزنيم... البته بگذريم كه زين و الكس چقد دعوا كردن...
محموله كاملا آماده بود كه به مقصدش برسه... فقط به يه پشتيباني نياز داشت...و خب چه كسي بهتر از بازرس استايلز مي تونست اون پشتيباني رو انجام بده؟!
بالاخره بعد از حدود بيست دقيقه به خونه رسيديم ... زين ماشين رو توي پاركينگ پارك كرد و بعد باهم به سمت در ورودي رفتيم...
_زين...
ز_هوم!
_به نظرت زيادي ساكت نيستن؟!
ز_لابد تو زير زمينن ...نگران نباش..
اومدم كليد رو توي قفل بچرخونم كه صداي داد ليام منو سرجام ميخكوب كرد...
به نگاه به زين كردم... اونم تعجب كرده بود .. سريع در رو باز كردم ..ولي ديدن صحنه ي رو به روم باعث شد خون توي رگ هام به جوش بياد... ليام و هري و جري و لوك دور هم روي مبل جمع شده بودن و پاسور بازي مي كردن...آخه پاسور؟ اونم تو اين موقعيت؟!
_واقعا براي خودم متاسفم... جونم رو براي كيا به خطر انداختم..!!
كتمو پرت كردم روي مبل و نشستم...
لي_اخه جي ...قبول نيس... جري و هري همش جر ميزنن...
هري_تو همش بچه بازي در مياري... من كجاش جر مي زنم؟!
ز_وايي..بسه ...شما اصلا متوجه حرف جي نشديد؟ نفهميديد كه بهتون چي گفت؟ اينكه به خاطر شما چكار كرده؟!
زين داد زد و به سمت آشپز خونه رفت و كمي بعد صداي آب اومد كه نشون دهنده اين بود كه داره براي اروم شدن اعصابش اب مي خوره...
جري_تو چرا بايد جونت رو به خطر بندازي براي نجات ما ؟
سرم رو سمتش بر گردوندم... همون طور كه ورق هاي بازي دستش بود با اخم غليظي بهم نگاه مي كرد...خوبه حداقل اون حواسش بود...
ز_ضمانت...
(زين در حاليكه ليوان ابش دستش بود و اون رو ميچرخوند از آشپز خونه بيرون اومد و به ديوار جانبي آشپزخونه تكيه داد)
لي_ضمانت چي؟
نفس عميقي كشيدم و به زين كه زير چشمي داشت نگاهم ميكرد نگاه كردم... مي دونستم منتظر منه كه براشون جريان رو تعريف كنم... و از اونجايي كه من حوصله ي مقدمه چيني رو ندارم پس...
_اگه تا دو هفته ديگه محموله به مقصدش نرسه... اونا... منو مي كشن..
گرفتن نفس در سينه هاي همشون مشخص بود...
حتي.. حتي.. هري!
جري_وات د فااك جي ؟! تو چه غلطي كردي؟! حالا اومديم و محموله تا دو هفته ديگه به مقصدش نرسيد .. يا اينكه اين اقا (با دستش به هري كه كنارش روي مبل نشسته بود اشاره كرد) بهمون هيچ كمكي نكرد بلكه حتي ما رو توي تله انداخت... اون وقت مي خواي چه غلطي كني؟! راستي راستي خودت رو به كشتن بدي؟
_جري ...ما راجع به اين موضوع ها خيلي بحث كرديم... پَـ...
جري_نه..تو حق نداري اين كار رو بكني... فهميدي؟!...تو حق نداري...
دستشو لاي موهاش برد و اونا رو بهم ريخت ...
لي_هي گايز...بهتر نيست حالا كه مي دونيم اگه كارمون رو به موقع انجام نديم ممكنه جي جونش رو از دست بده پس سريع تر همه ي كار ها رو هماهنگ كنيم و وقت رو از دست نديم؟!...
لوك_اره..ليام راست ميگه...ما نبايد بزاريم وقت الكي از دست بره...اين به ضررمونه...
زين گردنشو چرخوند و به هري نگاه كرد و گفت..
ز_اول از همه هم بايد تكليفمون رو با تو مشخص كنيم... اقاي هري ادوارد استايلز..
همگي سرمون رو به سمت هري چرخونديم و منتظر نگاهش كرديم..
؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛
دان هري
Online
خشم توي چهره ي همشون موج مي زد...
زين اومد سمتم و رو به ليام گفت..
ز_تونست با مركزشون تماس بگيره؟!..
لي_اره ..ولي اگه جزئياتشو مي خوايد از خودش بپرسيد..
همشون به من نگاه كردن...
_خب ...
| Flash back ... 30 min ago |
لي_ خب اينم از اين... هري..
_بله!
لي_بيا.. درست شد..
به سمت ليام رفتم ... كيبورد رو به سمت خودم چرخوندم و ايميل و پسورد سازمان رو وارد كردم...
ليام منو كنار زد و خودش وارد شد توي قسمت فيس كال رفت و به قسمت فالور هام و فرندز هام رفت و اولين نفر يعني لويي رو انتخاب كرد و به لويي زنگ زد... بعد اومد دست و پاي منو بست و جوري جلوه كرد كه انگار اوضاع برام خيلي خرابه... اره واقعا ... پوزخندي زدم و خودم رو روي صندلي اي كه حالا بهش بسته شده بودم تكون دادم ..
(گايز... يه شبكه اجتماعي مثل يه گروه رو تصور كنيد كه توي اون هر شخصي كه توي
F B I هست يه صفحه خاص خودش داره و هر فرد مي تونه توي اين فضاي مجازي با ديگري ارتباط بر قرار كنه مثل فيس كال يا چت يا تماس ..)
داشتيم از لويي بيخيال مي شديم كه جواب داد... و خب ...البته اون نايل بود ..طبق معمول.. چون اونه كه هميشه سر لبتاب لوييه و داره باهاش بازي مي كنه... با دادي كه نايل زد از فكرام بيرون اومدم و به صفحه لبتاب كه چهره نگران نايل رو نشون مي داد نگاه كردم...
ن_هر...هري... هزا... خوبي؟ تو كجايي لعنتي؟ بهت صدمه زدن..يا..
با دادي كه ليام زد نايل تازه فهميد كه من تنها نيستم و با خشم به ليام نگاه كرد .. منم تازه متوجه شدم كه ليام ماسك زده...
لي_ساكت باش و فقط گوش كن ببين دوستت چي مي خواد بهت بگه... به نفعتونه كه حرفش رو گوش كنيد..
نايل سرش رو تكون داد و به دوربين نگاه ميكرد..
ه_هي بلوندي... خوبي؟ لو خوبه؟ ببين... امم شما بايد به اينا كمك كنيد...
و كل ماجرا رو همون طور كه با ليام مشورت كرديم و برنامه ريزي كرديم تعريف كردم...
نايل اول مخالفت كرد ... بعد مجبور شد لويي رو هم صدا بزنه ... بعد كلي دعوا و بحث و خط و نشون كشيدن هاي ليام سر جون من ، اونا بالاخره قبول كردن كه كمك كنن...
| End of flash back |
دان هري
وقتي ماجرا رو براشون تعريف كردم مي تونستم نور اميد رو توي چشماشون ببينم...
ز_ممنون هرولد..
ه_خواهش مي كنم.. بعد.. تو منو هرولد صدا زدي؟!
ز_چيه ؟! اشكالي داره؟!
ه_امم.. نه..عاخه مي دوني..خيلي از اين خوشم نمي اد.. هري بهتره..
ز_عاك..
با دست زدن جي هممون به سمتش برگشتيم..
جي_ خب گايز.. همگي بايد وسايلاتون رو جمع كنيد... زود باشيد خيلي وقت نداريم.. منم بايد مقدمات سفر رو هماهنگ كنم ..
همگي_چي؟! چرا؟!
جي_بالاخره بايد كه محموله رو روي غلطك بذاريم تا خودش قل بخوره و بره به سمت مقصدش!... خودش كه نمي تونه سوار غلطك شه!.. هوم؟!
لي_يعني...
جي_درسته ليام... ما ميريم تركيه ...
( از تركيه ميتونن راحت تر محموله رو از طريق عراق و عربستان به كشور هاي حوضه خليج فارس و عمان برسونن تا آمريكا )
¡!¡!¡!¡!¡!¡!¡!¡!¡!¡!¡!¡!¡!¡¡!¡!¡!¡!¡!¡!¡!¡
سلام..
خوبيد؟!
خوشيد؟!
چه خبر؟!
اميد وارم اين قسمت رو هم دوس داشته باشيد...
خب گايز..
ببينيد.. اممم.. من مي خوام يه صفحه براي اين فف باز كنم كه حالا مي تونه يه كانال توي تلگرام باشه يا يه صفحه اينستاگرام... توي اون صفحه مي خوام زمان اپديت ها رو بذارم... حالا شايد اخبار و اهنگ و خيلي چيزاي ديگه هم ، البته به شرط همايتتون توي كانال يا صفحه اينستاگرام قرار بدم...
هر كدوم كه راحت تر بوديد رو كامنت كنيد بهم بگيد..چون من كلاس تابستونه خيلي دارم و خب مدرسه هم كلاس گذاشته...
پس به نظرم بهترين راه اينه كه يه پل ارتباطي بين من و شما وجود داشته باشه تا زمان دقيق يا حداقل نسبتا دقيق اپ كردن فف رو بهتون بدم..
بالاخره هر كدوم كه خودتون دوست داريد...
اگه پيشنهادي هم داريد مي شنوم..
ضمنا اينجا پيام بديد.. گفتم كه ايميلم مشكل بهم زده و فقط مي تونم جواب پيام هاتون رو اينجا بدم و توي قسمت مكالمه نمي تونم جواب بدم..
با آرزوي بهترين ها..
آل د لاو زد💕🔥🌸💚💙
YOU ARE READING
Black Virus | H.S ff
Fanfictionهميشه تو فف ها ، پسره رئيس يه باند يا هر گروهي هست ، حالا چي ميشه اگه 180 درجه بچرخونيمش ؟! ~~~~~ ويروس سياه ؛ لقب دختريه كه چيزي براي از دست دادن نداره ... اما پادزهر اين ويروس كسي نيست جز ..?.. •••••• ولي يه سوال.... هميشه كه پادزهر ها نمي تون...