TwO DaYs LaTtEr
Gi POV
شنیدید میگن برای هر فردی ، یه روز دنیا به اخر میرسه؟!
یا مثلا شنیدید که میگن هر انسانی یه نور توی زندگی تاریکش داره که وقتی اون نور خاموش بشه راه رو گم می کنه و تو تاریکی مطلق فرو میره؟!
وضعیت من الان دقیقا همینه... الان حدود دو روز و هفت ساعت و بیست و نه دقیقس که نور من خاموش شده و زندگیم تو تاریکیه مطلق فرو رفته....
علی رغم توجهات بچه ها خصوصا هری من باز هم نتونستم خودم رو پیدا کنم.... احساس می کنم حفره عمیقی توی قلبم ایجاد شده و با هر نفسی که میکشم قلبمو مچاله می کنه...
روز اول که فقط به یه نقطه نگاه می کردم و مغزم به هیچکدوم از عکس العمل هایی که بچه ها نشون می دادن توجه نمی کرد... عملا میشد گفت که تو کما بودم...
این دو شب همش توی اتاق جریم میخوابیدم تا از حداقل بوی اون که توی اتاقش مونده بود نهایت استفاده رو ببرم...
لیام هی منو سرزنش می کرد که این کارها آخر تو رو دیوونه می کنه.... ولی مگه من دیوونه نشدم؟! ...من همون شب ، وقتی جسم نیمه جون برادرم رو توی بغلم می فشردم و ازش میخواستم منو ترک نکنه به یه دیوونه کامل تبدیل شدم... لیام هم چه انتظاراتی که نداره!
زین که حکم برادر بزرگ ترم رو داشت و از بچگی با من و جری دوست بود ( مراجعه به پارت نماینده ت ع ) توی این دو روز هیچی برام کم نذاشت.. نمی تونم بگم جای جری رو پر کرده بود چون هرکدوم جای خاصی تو قلبم داشتن ولی از لحاظ حمایت و غیرتی بودن زین به برادر کامل بود برام....
هری هم از کل 24 ، 25 ساعتش رو پیش من بود... عملا من توی هری غرق شده بودم... یک لحطه منو تنها نمیذاشت که مبادا بلایی سر خودم بیارم... تنها دلخوشیم همین بود که شبا بشینم تو بغلش و از خاطراتم با جری براش بگم... اونم همون طور که موهامو نوازش می کرد به حرفام گوش میداد... منم انقد میگفتم و میگفتم که تو بغلش بخواب می رفتم...
میتونم بگم اگه هری نبود قطعا بلایی سر خودم میاوردم..عملا هری تبدیل شده بود به یه دیوار خیلی خیلی محکم از جنس عشق که من با خیال راحت می تونستم بهش تکیه کنم....
بالاخره بعد از 64 ساعت توی اتاق موندن تصمیم گرفتم بیام بیرون... البته اگه بگم مجبور شدم شاید درست تر باشه.... از یه طرف اصرار های بچه ها و هری (البته که به خاطر هری بود وگرنه نمی اومدم) و از طرف دیگه این محموله لعنتی که فقط سه روز به انتقالش مونده بود...
بقیه هم تقریبا از همه چیز بین ما خبر دار شده بودن و خیلی به رومون نمی اوردن.. همه به غیر از زین که همون طور که گفتم خودش رو در قبال من و جری مسئول میدونه و حدود دو ساعت اگه اشتباه نکنم داشت با هری توی اتاق حرف میزد در مورد من و اینکه باید مراقبم باشه و چون اون یه پلیسه ومن یه خلافکار دلیل نمیشه که منو سرزنش کنه چون من خودم نخواستم به این وضعیت دچار شم واز این حرفا ...
BẠN ĐANG ĐỌC
Black Virus | H.S ff
Fanfictionهميشه تو فف ها ، پسره رئيس يه باند يا هر گروهي هست ، حالا چي ميشه اگه 180 درجه بچرخونيمش ؟! ~~~~~ ويروس سياه ؛ لقب دختريه كه چيزي براي از دست دادن نداره ... اما پادزهر اين ويروس كسي نيست جز ..?.. •••••• ولي يه سوال.... هميشه كه پادزهر ها نمي تون...