17. نوشته های پارک چانیول

1.8K 324 37
                                    

فصل هفدهم

از دید چانیول

سعی کردم یکم دیگه تایپ کنم اما انگار انگشت هام بالای کیبورد خشک شده بود. هیچ کلمه ی لعنتی ای به ذهنم نمی رسید... البته بازم الان خیلی بهتر بودم. روز های اول خیلی آشفته و سر درگم بودم. هر لحظه منتظر بودم یه عده بریزن توی خونه و دستگیرم کن... یا حداقل دوست یا آشنایی از طرفش پیداش بشه و حقم رو بذاره کف دستم...

اما هیچی...

انگار دیگه خوندن اینکه توی سرش چی میگذره راحت نبود...

یه نفس عمیق کشیدم.

شاید نوشتن روی کاغذ حسم رو عوض کنه. بلند شدم و یه دسته کاغذ برداشتم و نشستم پشت میز... یکم صبر کردم. می دونستم دارم خودم رو گول میزنم. من توی ذهنم یه عالمه چیز برای نوشتن داشتم... فقط انگار یه دیوار بین مغزم و دستم بود که نمی تونستم بهش فرمان بدم.

از جام بلند شدم و رفتم طبقه ی پایین همه جا خیلی سرد بود. یه سرک الکی تو آشپزخونه کشیدم و بعد انگار که یه دوربین مدار بسته مراقبمه با یه احتیاط مسخره به سمت اون اتاق رفتم. دستم رو روی دستگیره گذاشتم و بعد از یه نفس عمیق در رو هل دادم.

می دونستم چرا اونجام اما وقتی وارد شدم انگار خجالت می کشیدم کاری که براش اومده بودم انجام بدم... آروم آروم سرم رو بالا آوردم و بالاخره به کاغذی که روی دیوار بود نگاه کردم.

طرح مدادی ساده ای که سهون ازش کشیده بود هنوز اونجا بود.... اما انگار توی تصویر هم دیگه اون نگاه قبلی رو نداشت. یعنی الان کجا بود؟

دندون هام رو روی هم فشار دادم و با یه خشم از خودم به سمت دیوار رفتم تا کاغذ رو پاره کنم اما درست یک سانت مونده دستم برسه بهش خودم رو متوقف کردم.

تا کی می خواستم یه احمق بمونم؟؟

وانمود کنم که با ندیدنش مثلا کاری که کردم پاک میشه... یا خودم یادم میره... یا اون فراموش میکنه... یا مثلا علاقه ی احمقانه ای که هر روز داره توی وجودم نسبت بهش بیشتر میشه خاموش میشه؟؟؟

برای یه لحظه مثل دیونه ها خندیدم و دستم رو بین موهام کشیدم. اجازه دادم نگاه تمسخر آمیزش از روی دیوار یکم دیگه عذابم بده و بعد خودم رو پرت کردم روی تختش.

سعی کردم بیاد بیارم روزهایی که اینجا بود چه حسی داشتم، وقتایی که کنارش دراز می کشیدم... تو همین اتاق... اما همه ی فکرهای خوشآیندی که سعی می کردم مثل یه طناب ازشون بگیرم و خودم رو بالا بکشم به یه چاله ی عمیق تر ختم میشد.

من دو تا راه داشتم. یا اینکه تا آخر عمرم همونجا دراز بکشم و به بدبختی فکر کنم... که اگه می خواستم اون راه رو انتخاب کنم اونقدری زندگیم طولانی نمیشد که به قدری که لیاقتمه درد بکشم...

Getting Under Chanyeol ✒Donde viven las historias. Descúbrelo ahora