از دید بکهیون
فصل هشتم
پرسید:" حاضره؟"
با صدایی که از ته چاه درمیومد گفتم:" تا چند دقیقه دیگه."
نشست سر میز و منتظر شد :-|
اون موقع که هر کاری می کردم 2 دقیقه بیاد پایین نمیومد، حالا که به تمرکز و فاصله احتیاج داشتم، از پشت سر زل زده بود بهم!!
دامبوی عوضی با اون گوشهای بزرگش و اون لبای صورتی خوشمزه... که نرم و داغ و کمی خیس بودن ...
سرم رو تند تند تکون دادم تا مغزم بیاد سر جاش... سعی می کردم تند و بی صدا کار کنم اما به هر ظرفی دست میزدم صدا میداد!
و بالاخره انقدر تابلو مضطرب بودم که از جاش بلندشد، فکر کردم داره میره بیرون که غذاشو زودتر آماده کنم اما اون تو مسیرخروج راهشو کج کرد و به سمت من اومد!!
هرلحظه منتظر بودم متوقف بشه اما اون اومد جلو و جلوتر، تا اینکه دستاشو دو طرفم روی سینک گذاشت و از پشت خودش رو بهم چسبوند... و سرش اومد روی شونه ام.
از درون مغزم می گفت "عربدهههههههههههههههههههههههه!!!"
اما قلبم منجمد شد. گرمای بدنش از سر تا نوک انگشتای پامو لرزوند. ظرف دسر داشت از دستم میفتاد که ازم گرفتش و گذاشتش کنار... ضربان قلبم تند و نا منظم شد...
پس اونم منو دوس داشت که دوباره اومده بود سراغم؟ نمی دونستم... اصلا چی رو نمی دونستم؟ اصلا من داشتم به چی فکر می کردم...آهان داشتم به لب های چانیول که آروم و بی حرکت روی گردنم گذاشته شدن فکر می کردم...
نه فکرم این نبود... فکرم ...این بود ...که... که... یا شایدم بود...
(⊙﹏⊙✿)
چشمام رو بستم و نفسی که حبسش کرده بودم رها کردم و اون آروم لباشو رو گردنم جا به جا کرد. سرمو به عقب بردم و دستای اون بجای اینکه دو طرفم رو روی سینک بمونن، رو پهلو هام قرار گرفتن.
از دید چانیول
فقط با لمس کردنش تحت کنترل من بود...راحت و آسون...
چه شیرین! نمی خواستم عجله کنم... می خواستم دراماتیکش کنم.. اون حدس زده بود که من تو انباری از سرعلاقه بوسش نکردم... خب مسلما من نمی تونستم اجازه بدم اون از چنگم فرار کنه.
وقتی کنار سینک خودم رو که بهش چسبوندم تمام وجودش لرزید...قصد من این بود که اون گول بخوره پس مجبور بودم یکم پر رنگ تر براش نقش بازی کنم...
نقش عاشقی رو که نمیخواد به علاقه ش اعتراف کنه... خب این یه آزمایش بود پس چرا که نه...
ناگهان مثل کسی که سعی داره خودش رو کنتل کنه خودمو ازش کنار کشیدم..دستمو لای موهام کشیدم و ازش فاصله گرفتم.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Getting Under Chanyeol ✒
Romantizmبکهیون فرزند خانواده ی عجیب غریبیه اما زندگی خوش و خرمش وقتی عاشق یه نویسنده ی سرد و مرموز میشه کاملا بهم میریزه... اون تصمیم میگیره فقط برای اینکه بهش نزدیک باشه... باهاش به ویلای خارج از شهر ش بره و براش کار کنه. داستان +18 هستش. حتما دقت کنید. ای...