سخت ترین فعلی که میشه صرف کرد فعلِ رفتنه ...فکرشو بکن ، میگی :
رفتم
بعدش انتظار شنیدنِ " برگرد " داری
میخوری به
رفتی !یعنی پشت بندِ من توام گذاشتی رفتی ...
یعنی اصلا با خودت فکر نکردی
شاید این دیوونه رفته یه آب هوایی عوض کنه شب نشده برگرده خونه
شاید ببینه خونه خالیه دلش هری بریزه پایین ...فقط گذاشتی
" رفتی " . . .***
کلاه سویی شرتش رو بیشتر روی صورتش کشید.
پسری که روی استیج ایستاده بود اون رو خیلی یاد خودش می انداخت..یاد زینی که توی تمام اجرا های کوچیکش چشمش دنبال مادرش بود
زینی که تنها و بی پناه بودزینی که هیچ وقت نتونست به مادرش خبر اون اجرای بزرگ توی کنسرت رو بده چون مادرش بسته های موادش رو بیشتر دوست داشت
چون اون روز مادرش انتخاب کرده بود که روح پسرش رو بشکنه .. بدون این که ازش راجع به روزش بپرسه
آروم به سمت استیج رفت و از پله هاش بالا رفت.
امروز باید میجنگید با ترس هاش .. نه به خاطر خودش ، بلکه برای اون پسر بچه ی شانزده ساله ی روی استیج
باید میجنگید تا اون هم تبدیل به یه زین دیگه نشه!
ویلیام با چشم های اشکیش به زین نگاه کرد
ویلیام : فکر کردم دیگه نمیای!
زین لبخندی زد و دستش رو روی شانه ی ویلیام گذاشت
زین : دیگه هیچ وقت این فکر رو نکن!
ویلیام لبخندی زد و سرش رو تکون داد. زین میکروفن رو توی دستش گرفت و لبخندی به آدم های توی سالن زد
زین : هی .. من زینم! و این هم ویلیام .. امیدوارم از اجرامون خوشتون بیاد
زین به سمت پیانو رفت و پشتش نشست. چشم هاش رو برای لحظه ای بست و چند تا نفس عمیق کشید
دست های لرزونش رو آروم به سمت کلاویه های پیانو برد .. خاطرات اون شبش دوباره از نو داشتن تکرار میشدن انگار
اون حس خوبی که از شنیدن این که قرار بود توی کنسرت کنار استادش بنوازه رو یادش میومد ولی در مقابل تمام حس های بد اون روز این چیزی نبود
چشم هاش رو باز کرد. تمام شجاعتش رو جمع کرد و کلاویه ی پیانو رو فشار داد
نت های آهنگ پشت سر هم طی میشدن و زین رو بیشتر و بیشتر توی خاطراتش غرق میکردن- The world was on fire, no-one could save me but you
It's strange what desire will make foolish people doو فقط یه جمله از ویلیام کافی بود تا زین رو از خاطرات دردناکش بیرون بکشه و به زمان حال پرت کنه
YOU ARE READING
Fool For You [Z.M]
Fanfictionفصل دوم " ps , I love you " يك روز مي آيي كه من ديگر دچارت نيستم .. [ با حرص سرش فریاد زدم و گفتم: مگه دوسش نداشتی؟ پس چرا نجنگیدی؟ پس چرا دوست داشتنت اینقدر زود تموم شد؟ با صدایی که غم ازش میبارید گفت: دوست داشتن تموم نمیشه فقط از یجایی به بعد دیگ...